«سحر با باد می گفتم حدیث آرزو مندی»
زنم فریاد زد ای مرد! چرا در را نمی بندی
هوا خوب است اما من به فکر برفو بارانم
اگر تو جای من باشی ، چنین بیخود نمی خندی
ندارم جامه ای درخور ، هوای کوچه ها سرد است
چه بی رحمانه می بندم به پیراهن کمربندی
ز برجام و ز فرجامش مرا عاید نشد چیزی
که سر زد آفتاب آن به رویا های دلبندی
مدارس باز خواهد شد و من جیبم پر از خالی
خدایا شرمسارم من از خواهش های فرزندی
مداد و دفتر و کیفی ، لباس گرم و جورابی
چه می شد ز آسمان خود برای ما می افکندی
حقوق من نجومی نیست ، بدهکار نجومی ام!
به من چه ماست مالی شو به توجیهی و لبخندی
چرا اینگونه نالانم ، فقط محتاج تو هستم!
«خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی»
علی عرفانی