یادداشت بنده در شماره هشتم نشریه امیدیه انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت دانشگاه تبریز. از تاریخچهی جمهوریخواهی در ایران و مهجوریت جمهوریت در ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی گفتهام و رودربایستی تاریخی ایرانیان با سنت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را مورد نقد قرار دادهام...
در شماره قبل، طی یادداشتی به چیستی عدالت سیاسی پرداختیم. عدالتی که در روابط میان حاکمان و مردم تعریف میشود. جهت مطالعه عینی و میدانی این مفهوم، میتوان انقلاب مشروطه ایران در قرن گذشته را مثال زد.
آنچه در این مجال و در ارتباط با موضوع ما اهمیت دارد، ارتباط سیر منتهی به انقلاب مشروطه با گفتمان عدالت سیاسی است. عقبماندگی ایران، وجدانهای بیدار ایرانی را متوجه ترقیخواهی و اهمیت عدالت میکند. بلافاصله اهمیت تنظیم تمام روابط اجتماعی به صورتی عادلانه در قالب قانون نمایان میشود. سپس آگاهان جامعه ایرانی متوجه میشوند که قانون و عدالت اجتماعی با وجود استبداد هیچگاه محقق نخواهد شد. عدالتخواهان و قانونخواهان، این بار به اهمیت عدالت سیاسی پی میبرند و مشروطهخواهی را در پیش میگیرند. البته عدالت، قانون و مشروطیت نه در ادامهی هم که در کنار هم بودند و اساسا جدا کردن این سه مفهوم از یک دیگر، مفاهیم دیگر را از انتفاع ساقط میکند.
مرحوم دکتر فیرحی، در کتاب «مفهوم قانون در ایران معاصر» تحولات گفتمانی پیش از مشروطه و مسیر پرفراز و نشیب عدالتخواهی تا مشروطهخواهی را به طور مفصلی تشریح کردهاند. بند گذشته، توصیفی خلاصهوار از آن چیزی بود که پیش از انقلاب مشروطه در ایران رخ داد و منتهی به انقلاب مشروطه شد.
مهمترین تغییری که در این دوران اتفاق افتاد، تغییر در الهیات حکمرانی بود. البته در ادامه به این نکته خواهیم پرداخت که متاسفانه این تغییر به شکل شایستهای از طرف نخبگان به تمام جسم ملت ایران جریان نیافت و بنابراین در طول تاریخ پسامشروطه بارها شاهد بازگشت به سنت پیشین بودهایم.
عدالت سیاسی مد نظر مشروطهخواهان، حاکمان را پاسخگوی ملت میدانست. الهیاتی که تا پیش از مشروطه، قائل به گزاره «چه فرمان یزدان؛ چه فرمان شاه» بود و سلطان را سایه خدا و کارگزاران را سایهی سایه خدا میدانست و به همین ترتیب رابطهای عمودی و هرمیشکل میان حاکمان و مردم قائل بود که پادشاه در راس هرم و مردم در کف آن قرار داشتند، پس از مشروطه، حاکم را فردی مانند دیگر افراد جامعه میداند که مشروعیتش را نه از سایه خدا بودن که از عمل بر اساس عدالت و پاسخگویی نسبت به مردم به دست میآورد. بدیهیست که این آرمان تا پیش از انقلاب اسلامی، هیچ گاه به نحو قابل قبولی محقق نشد و فاصلهای حدود 75 ساله میان انقلاب مشروطه تا تحقق نسبی آرمانهای آن حائل شد.
برای مثال به دو مورد از نظرات رهبر انقلاب در این خصوص میپردازیم. ایشان در سخنرانی مشهوری، مشروعیت جایگاه کارگزاران جزء تا شخص رهبری را وابسته به عدالتخواهی آنان میدانند و در موارد متعددی نیز، تکیه نظام و کارگزارانش به رای مردم و پاسخگویی نسبت به ایشان را منشأ مشروعیت قدرت سیاسی میدانند. این همان چیزیست که عدالتخواهان و قانونخواهان و مشروطهخواهان، از حدود یک و نیم قرن پیش به دنبال آن بودند. اما رشد آگاهیهای مردم و نخبگان، سبب ارتقای آرمان مشروطه به جمهوری شد و دوران جمهوریخواهی فرا رسید.
پاسخگویی، در اینجا نه صرفا به معنای پاسخ دادن به سوالات و مطالبات مردم یا خبرنگاران، که مسئولیت پذیری کارگزاران در نمایندگی مردم است. در حکمرانی سنتی (اصطلاحا سنت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی)، بر اساس سلسله مراتب قدرت سیاسی، کارگزاران تنها به مافوق خود پاسخگو هستند و زیردستان تنها وظیفه اطاعت دارند. در این سلسله مراتب پادشاه به هیچ کس پاسخگو نیست و مردم عادی که در این نظم رعیت خوانده میشوند، هیچ اراده نافذی ندارند. پادشاه و رعیت، دو سر این سلسله مراتب هستند و باقی کارگزاران از والی و وزیر و صدراعظم و ... به عنوان منصوبین و نمایندگان مافوقهایشان در این بین قرار میگیرند. بدیهیست که در این نظم، هر کارگزاری نسبت به بالا دست خود پاسخگوست نه زیردستانش. چرا که زیردستان هیچ نقشی در ابقا یا عزل وی از مقامش را ندارند. جایگاه و قدرت او تنها به اراده مافوقش بستگی دارد.
در حکمرانی مردمسالار (به خصوص در مدل جمهوری) که کارگزاران نمایندگان مردم برای اجرا یا وضع قانون هستند، رابطه پاسخگویی بر عکس حالت پیشین است. تمام کارگزاران نظام در نهایت باید نسبت به مردم پاسخگو باشند. البته محتوای جمهوری ما، پاسخگویی دوگانهای را طرح میکند. پاسخگویی نسبت به مردم و پاسخگویی در برابر خدا و ارزشهای دینی. این مسئولیت دوگانه نه تنها تناقضی ندارد، بلکه در صورت فهم صحیح عامل تقویت همزمان جمهوریت و اسلامیت نظام میشود.
شاید پاسخگویی به معنای اقناع مردم یا حضور در جمع خبرنگاران را در نظامهای استبدادی و بالا به پایین هم بتوان مشاهده کرد. برای همین دوباره به این نکته تاکید میکنیم که اینجا منظور از پاسخگویی، حق استیضاح و بازخواست یا حداقل برکناری حاکمان و کارگزاران، توسط مردم است نه فقط سوال و جواب ساده.
امام خمینی(ره) در تاریخ 10 دی 1357 و تنها چند ماه پیش از پیروزی سیاسی انقلاب اسلامی، در جمع ایرانیان مقیم خارج از کشور فرمودند :«ما میخواهیم یک همچو مملکتی پیش بیاید که به دست خود مردمْ مقدرات باشد؛ نتواند یک رئیس جمهوری، اگر هم یک وقتی فرض کنید اول صالح بود و قرار دادند بعد وقتی که رسید به [قدرت] چه بشود، نتواند. برای اینکه همین رئیس جمهورْ دستِ مردم است اختیارش؛ هر روزی مردم گفتند نه، نه میشود. مثل حالا نیست که سرنیزه باشد.» همین یک مورد به خوبی معنای پاسخگویی مورد نظر ما را میرساند. در نظام سیاسی مردمسالار نه فقط رییس جمهور که تمام سطوح قدرت، اختیارشان لزوما باید دست مردم باشد.
مردم ایران بعد از انقلاب اسلامی سال 1357، مدل جمهوری را به عنوان قالب نظام حکمرانی اسلامی کشور انتخاب کردند؛ اما رودربایستی با سنت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و الهیات حکمرانی سنتی نهادینه شده آن، تا کنون اجازه نداده که لوازم جمهوریت به همان نحو موعود محقق شوند. پاسخگویی به معنای صاحب اختیار بودن مردم، یکی از مهمترین لوازمیست که همچنان در ایران پس از انقلاب، امری غریب و نامانوس باقی مانده است. شفافیت نظام تصمیمگیری و اجرایی که مقدمهای ضروری برای پاسخگوییست نیز همچنان در مناقشات بیمعنای قبایل صاحب قدرت گرفتار مانده و سرنوشتی نامعلوم دارد.
در این رودربایستی میان سنت 2500 ساله استبداد و نظام مردمسالار منتخب 12 فروردین 58، نظام سیاسی و جامعه ایران، هر دو مقصرند. از یک طرف مردم ایران، چه قشر متجدد و چه قشر سنتی آن، هنوز نتوانسته اختیار و مسئولیت زمامداری جامعه را قبول کند و همواره دنبال قدرتیست که مسئولیت اداره امور را به دست بگیرد تا مردم در سایه او بیاسایند.
در طرف مقابل، حاکمیت و کارگزاران نیز هنوز خود را پاسخگوی مردم نمیدانند و در بهترین صورت، قائل به اقناع افکار عمومی هستند. مثال آبان سال 98، نمونه روشنی از این گفتمان است. تندترین نقد منتقدان وقایع آبان 98 در داخل نظام سیاسی، نهایتا به اقناع ختم میشد. این که باید قبل از گرانی بنزین افکار عمومی، نسبت به این اقدام آماده میشد! آن روزها و هیچ روز دیگری، حق مخالفت و اعتراض مردم نسبت به تصمیمات کارگزاران و نمایندگان به رسمیت شناخته نشد و هیچ گاه در عمل اختیار هیچ کارگزاری، به نحو شایستهای به دست جمهور نیافتاد.
سادهترین نتیجه این نگرش آن است که از طرفی، انتخاباتها نه جایی برای به میدان آمدن ارادههای مسئولانه مردم برای اداره جامعه بلکه جایی برای رقابت تعدادی از قبایل صاحب قدرت میشود و از طرف دیگر، تمام مسئولیت اجتماعی که مردم به صورت عرفی برای خود متصورند، خلاصه میشود در انتخاباتهای 4 سال یکبار. مشارکت مردم جهت مخالفت با تصمیمات نمایندگانشان یا حسابکشی از کارگزاران هنوز در عرف سیاسی ما هیچ جایگاهی ندارد.
کلام آخر این که پاسخگویی و مسئولیتپذیری حاکمان در مقابل مردم و متقابلا احساس مسئولیت ملت در اداره امور خودشان، امروز باید نخستین دغدغه دلسوزان جامعه ایرانی باشد. تلاشهای گستردهای از حدود 150 سال گذشته برای بیداری و آزادی جامعه ایرانی صورت گرفته و ترقیهای زیادی نیز در این زمینه رخ داده است. و امروز مسیر جمهوریخواهی ملت ایران به گردنه پر پیچ و خم پاسخگویی و شفافیت حاکمیت و مسئولیتپذیری مردمان رسیده است. باید قدر تلاشها و خون پاک شهدایی که از پیش از مشروطه تا پس از انقلاب اسلامی در راه عدالت و آزادی بر زمین ریخته شده را بدانیم و پاسدار مسئولیت خود در این امر حیاتی باشیم.
در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، آن چه بیش از مشخص شدن فرد پیروز اهمیت دارد، این است که به حرف اول انقلاب برگردیم و مملکت را طوری بسازیم که اختیار رییس جمهور و هر کارگزار دیگری به دست مردم باشد. همچنین با گشودن عرصه تنگ مشارکت سلبی و ایجابی مردم، ملت مسئولیتهای اجتماعی خود را شناخته و زمام امور حقیقتا به دست جمهور بیافتد...