آه مرغ سحر ، ای همدم من ...
ای هم نفس لحظه ی دلتنگی من
آواز بسی خواندم و جانم به لب آمد
اما تو که دیدی خبری از شاهد دلدار نیامد ...
عیب از خود من بود که صدایش نشنیدم ...
از بس که به این گوش صدا های پلیدی بشنیدم
ای دلبر من بگذار ببینم نفسی آن رخ ماهت ...
شاید که پس از آن بشوم بنده ی راهت
ای بار خدایا تو بدانی که این عبد گنه کار چه کرده ...
تو خدایی ، تو ببخشا هر آن چیز که دیدی و هر آن کار که کرده
شاید که به بخشایش تو پاک شود عبد گنه کار ...
شاید که به بخشایش تو جلوه کند چهره ی دلدار
س.منتظر ...