من به سوی پرودگارم می‌روم؛ او مرا راهنمایی خواهد کرد

۲ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

مسائل «زن» در جامعه‌ی ایرانی

متن پیش رو یادداشت بنده در شماره‌ی سوم نشریه‌ی حقوق عمومی «دادنامه» است که آذرماه منتشر شد. فایل الکترونیکی نشریه را می‌توانید از اینجا دانلود کنید.

 

متاسفانه تا همین امروز نیز «زن» بودن فارغ از «کجایی» بودن، مسائلی با خود همراه دارد. اما «زن ایرانی» علاوه بر «زن» بودن، واقعیت دیگری را نیز بر دوش می‌کشد و آن «ایرانی» بودن است. و این یعنی مواجهه با مسائل سنگین سنت ریشه‌دار «پدرسالاری». بنابراین اساسا هرگونه توجهی به مسائل «زن ایرانی» بدون پرداختن به سنت «پدرسالاری»، ابتر خواهد ماند. سنتی دیرینه‌ای که با غلبه‌ی ساختاری خود، معرفت و الهیات مناسب به خود را نیز ساخته و بازتولید می‌کند.

علاوه بر اجحافی که در حق جنسیت «زن» می‌شود، در تاریخ ما، همواره نظام سیاسی یا دولت نیز بر پایه مفهوم خانواده بنا شده است؛ آن هم با تلقی پدرسالارانه از خانواده؛ با تمام شیوه‌های ارتباطات مرد(حکومت) و زن(جامعه) که نهایتا نظام ولایت مرد بر زن را تشکیل می‌دهد و بنیان اساسی آن، این است که زن، «امنیت» را به قیمت «آزادی» می‌خرد تا وارد خانواده شود. این پدر خانواده است که مالکیت جان و مال و حیثیت خانواده و مسئولیت ولایت، ارشاد و کنترل زن و فرزندان را بر عهده دارد. همین مفهوم در دوره‌های مختلف، در مقیاس بزرگتر یعنی دولت باز تولید می‌شود تا حاکم، مالک جان و مال و عِرض خانواده شناخته شود.

به عنوان مثال، دختر بالغی که ازدواج نکرده، برای خروج از کشور حتی نیاز به اجازه پدر هم ندارد. ولی طبق ماده ۱۸ قانون گذرنامه، همان دختر پس از ازدواج برای خروج از کشور نیاز به اذن همسرش دارد. البته نمی‌توان این قانون را با استدلال حمایت از کانون خانواده توجیه کرد؛ چراکه برای خروج مرد از کشور نیاز به هیچ اجازه‌ی مشابهی از زن نیست. این تنها به این دلیل است که زن آزادی خود را با امنیت تاخت زده است.

مفهوم «زنانگی» در خانواده و «انفعال سیاسی» در فضای جامعه، آن‌قدر به هم نزدیک می‌شوند که با اندکی اغماض می‌توان این دو مفهوم را به جای هم استفاده کرد. همانقدر که خارج از خانه و بیرون از «زیر سایه‌ی مرد»، «زن» احساس امنیت نمی‌کند، مفهوم زنانه‌ی مردم نیز خارج از سایه‌ی «شاه» احساس امنیت نمی‌کند. هیچ اعتراضی به اصل بودنِ شاه یا مرد پدرسالار در خانه یا جامعه شکل نمی‌گیرد. آنچه هست تنها اعتراض به فرد «شاه» یا «مرد» پدرسالار است. به همین دلیل، خشونت خانگی علیه زن با منطق «امنیت» و «سایه‌ی مرد» توجیه می‌شود و معترضان به جمهوری اسلامی، شعار «رضا شاه، روحت شاد» سر می‌دهند و در اعتراض به شکل خاصی از زور، می‌خواهند زیر بار زور دیگری بروند و می‌گویند تا‬ زور نباشد‬‬ مملکت اصلاح‬‬ نمی‌شود.

در سنت پدر سالار، زن تنها زیر سایه‌ی مردم امنیت دارد. حرمت زن، به شوهر داشتن او وابسته می‌شود؛ به طوری که زن مجرد، بیشتر در معرض آسیب است تا زن متاهلی که به تاهل شناخته شده. انگار ترس از غیرت شوهر زن بیشتر از حرمت خود او مانع تعرض می‌شود. در چنین سنتی، مرد اگر هیچ صلاحیتی هم نداشته باشد، صرف حضور سایه‌اش مایه‌ی امنیت زن تلقی می‌شود؛ هرچند که زن خود در خانه از دست مرد امنیت نداشته باشد! همینجا هم موقعیت زنانه‌ی جامعه‌ی ایرانی در مواجهه با قدرت مشخص است. تاکید بر استقلال و امنیت در برابر بیگانگان، و جواز تعدی به جان و مال و ناموس همان مردم در داخل توسط حکومت پدرسالار!

این چند خط مقدمه تنها به این منظور گفته شد تا مشخص شود، همین مسائلی که «زن» در خانه با آن مواجه است، در ابعاد بزرگتر، آحاد مردم جامعه‌ی پدرسالار -از زن و مرد- با آن مواجه‌اند. پس وقتی از مسائل «زن» در جامعه‌ی ایرانی سخن می‌گویم نباید تصور کرد که مراد فقط یک تبعیض جنسیتی‌ست و منحصرا مربوط به جنس زن است. مرد هم در موقعیتی مثل سربازی، به وضوح در موضعی زنانه و ابژه‌انگارانه قرار می‌گیرد. همین امر با شدتی کمتر یا بیشتر در موقعیت‌های کارمندی یا حتی شهروندی معمولی نیز مشهود است. پس شایسته است که با نگاهی جامع‌تر به مسا‌ئل زنان نگریسته و موقعیت‌های مشابه مردان را هم در نظر آورد تا معنای مقاومت زنانه را درک کرده و به اهمیت آن پی برد. در ادامه دیگر به تطبیق مسائل «زن» در خانه با مسائل امر زنانه در رابطه‌ی دولت با مردم نمی‌پردازیم. چرا که با توضیحاتی که گذشت، خود مخاطب می‌تواند به راحتی چنین تطبیق‌هایی را در موارد بعدی استنباط کند.

مسئله‌ی دیگری که «زن» در «جامعه‌ی ایرانی» با آن مواجه است، قتل است. بله قتل. قتلی که البته قاتل آن، پیشاپیش یا از طرف عرف تبرئه گرفته و یا از طرف قانون. همسرکشی و فرزندکشی با نام قتل ناموسی، چنان صحنه‌های وحشتناکی به وجود آورده که کمتر کسی می‌توان یافت که حداقل یک بار تحت تاثیر چنین اخبار ناگواری قرار نگرفته باشد. هرچند به روشنی آماری از چنین قتل‌هایی منتشر نمی‌شود ولی« برخی تحقیقات حاکی از آن است که قتل‌های باافتخار یا قتل‌های ناموسی حدود ۱۵ درصد از قتل‌های کشور را شامل می‌شود.»1

رومینا اشرفی

ماده ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی، صراحتا پدر و اجداد پدری را از قصاص معاف می‌کند. و این یعنی اجازه‌ی ارتکاب فاجعه‌ای مثل قتل رومینا اشرفی. بند ث ماده ۳۰۲ قانون مجازات اسلامی، نیز شوهر را هرچند تنها در شرایطی خاص از قصاص معاف می‌کند، ولی به پشتوانه‌ی عرف پدرسالار حاکم، به یک مرد اجازه می‌دهد، سر همسر ۱۷‌ساله‌ی خود را بریده و در خیابان به نمایش بگذارد. واقعیت هم این است که هرچند قانون در مورد شوهر شرایط خاصی را استثنا کرده و آمار دقیقی هم از حکم چنین جنایت‌هایی در دست نیست (که خانواده‌ی مقتول متهم به خیانت، تقاضای قصاص می‌کند یا نه)، ولی مطمئنا مرتکبین چنین جنایت‌هایی به دلگرمی و پشتوانه‌ی سنت پدرسالار و قانون است که می‌توانند چنین جنایاتی را مرتکب شوند.

اصل سوم قانون اساسی، دولت جمهوری اسلامی ایران را موظف کرده، حقوق همه جانبه افراد اعم از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون را تأمین کند. اصل بیستم باز بر حمایت یکسان قانون از همه افراد ملت اعم از زن و مرد تاکید می‌کند. اما آن چه که برای متفکران جدید پس از مطالعه‌ی سال‌ها تجربه‌‌ی حاکمیت قانون روشن شده، این است که تساوی در برابر قانون به تنهایی کافی نیست.

وقتی قانون خود به طور نابرابری امتیازاتی را برای برخی از ذینفعان قائل می‌شود یا عرف برخی از امتیازات قانونی را تنها به نفع بخشی از ذینفعان به کار می‌گیرد، این تساوی معنایی جز تثبیت نابرابری ندارد. وقتی شوهری با خیال آسوده همسر خود را به قتل رسانده و با افتخار سر او را در خیابان می‌چرخاند در واقع دارد همین «امنیت قضایی» و «حمایت قانونی» را به سخره می‌گیرد.

مسئله‌ی بعدی، به رسمیت نشناختن زن در فضای اجتماعی و سیاسی‌ست. مفهوم رجل سیاسی که صرفا در مورد رییس جمهور به کار رفته -هر چند به نظر برخی از صاحب‌نظران منظور از آن سیاستمداران از مرد و زن، هردو را شامل می‌شود- با تفسیری مردانه، زن را نه تنها از ریاست جمهوری بلکه از بسیاری از مناصب حکومتی محروم کرده. این مسئله زمانی تلخ‌تر می‌شود که زن ایرانی ساکن ایران می‌بیند، زنانی که اصالتی مشترک با وی دارند، در کشورهای دیگری از همسایگان گرفته تا اروپا، به وزارت و سایر مناصب حکومتی دست می‌یابند.

نابرابری فرصت‌ها

هر چند که همان اصل سوم قانون اساسی، دولت را ملزم می‌کند تا برای «مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش.» همه امکانات خود را به کار برد، ولی آن چه که اتفاق می‌افتد جز این است. به طوری که برای مثال در ۱۳ دولتی که پس از انقلاب، روی کار آمده‌اند، تنها و تنها یک وزیر زن داشته‌ایم.

مسئله‌ی دیگری که باز مطرح می‌شود، موضوع حجاب و برخورد پارادوکسیکال با آن است. ابتدا حجاب از طرف مردان و با توجیه دفاع از مردان، بر زن تحمیل می‌شود (فارغ از فواید واقعی حجاب که زن می‌تواند آزادانه آن را انتخاب کند). سپس برای دفاع از عفاف در جامعه، تعدادی مرد مامور به دستگیری زنانی می‌شوند که حجاب کاملی ندارند. مردانی که در بهترین حالت برای دستگیری زن باید او را لمس کنند که طبق همان ضوابط فقهی حرام است و در حالت بدتری در هنگام دستگیری خشونت نشان داده و حرمت زن را می‌شکنند.

مسئله‌ای دیگر، انکار سوژگی زنانه است. به این معنا که زن حتی از تصمیم‌گیری در مورد مسائل زنان هم کنار گذاشته شده و در افراطی‌ترین حالت، تنها ابژه‌ای جنسی تلقی می‌شود. هرچند که در تاریخ، سابقه‌ی زنِ به اجتهاد رسیده را داریم ولی عرف، مرجعیت زن را رد می‌کند. مجتهد مرد که در فضایی مردانه آموزش دیده است برای جزیی‌ترین امور زنان هم احکامی استخراج می‌کند و کسی هم حق انتقاد از وی را ندارد. در فقه و در نتیجه در قانون، امتیازات فراوانی به مرد داده می‌شود مانند لزوم تمکین زن از شوهر. در توجیه چنین احکامی، به میل جنسی «مردان» اشاره می‌شود که زن باید آن را برآورده کند تا جامعه آلوده نشود. اما هیچ زنی در جایگاهی قرار نمی‌گیرد تا به عنوان سوژه‌ی زنانه، بتواند از زاویه‌ی یک زن به مسئله نگاه کرده و نیازهای «زن» را هم در فقه و قانون وارد کند. این مردان هستند که برای زنان قانون می‌گذارند و هم ایشان آن را اجرا می‌کنند.

مثال تلخی از این ماجرا ورود زنان به ورزشگاه‌هاست. باز عده‌ای مرد تصمیم می‌گیرند از آنجا که حضور زن در ورزشگاه شان و منزلت وی را لکه‌دار می‌کند، ورود زنان ممنوع است. بعد در جایی که اجازه داده شده و بلیط هم فروخته شده، بازهم عده‌ای مرد هستند که تشخیص می‌دهند این اجازه و بلیط‌های فروخته شده، درست نیست و باید با اسپری فلفل از شان زنان دفاع کنند!

تنها اصلی از قانون اساسی که مستقلا به حقوق زنان پرداخته است، اصل ۲۱ است که خود نیز مسائل خاصی ایجاد کرده و انتقادات حقوقی و فنی بر آن وارد است. اینجا قصد بررسی این انتقادات را نداریم. تنها به همین نکته اکتفا کنیم که اصلی که مشخصا برای دفاع از حقوق زنان است به صراحت ولایت بر فرزند را مخصوص مرد دانسته و تنها در صورت نبودن ولی مرد است که قیمومیت فرزندان به مادر اعطا می‌شود. یعنی با کمی اغماض اینطور می‌توان گفت که تنها بین گزینه‌ی بهزیستی و مادر، مادر انتخاب می‌شود؛ نه وقتی گزینه‌های مرد دیگری در دسترس باشند!

و این نکته وقتی جالبتر می‌شود که در هنگام تبلیغ و ترویج فرزندآوری، به نقش مقدس «مادر» تکیه کرده و زن را مخاطب قرار می‌دهند. ولی زن پس از مادر شدن، انگار فقط تقدس می‌یابد نه حقوق قانونی و نه حتی اسمی روی کارت ملی فرزند!

در بند دیگری از همان اصل سوم، دولت موظف به «رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه‌های مادی و معنوی» شده است. چه تبعیضی نارواتر از انکار سوژگی نیمی از مردم یک جامعه چه در بعد اجتماعی و سیاسی و چه در بعد فردی و خانوادگی؟

در همان مجلس خبرگان قانون اساسی که قانون اساسی موجود را تدوین کردند، تنها یک نماینده زن و چهار نماینده از اقلیت‌های دینی زرتشتی، کلیمی و مسیحی حضور داشته‌اند. چطور ممکن است نیمی از جامعه مانند یکی از اقلیت‌های کوچک و محدود مذهبی، تنها یک نماینده در مجلس تنظیم قانون اساسی داشته باشد؟ این خود روشن می‌کند که چرا اصل ۲۱ قانون اساسی جز تابلو و شعاری به ظاهر زیبا، آورده‌ی دیگری برای «زن» ندارد.

لغو قانون اعطای تابعیت به فرزندان مادران ایرانی

از قانون‌گذاری گرفته تا معماری و شهرسازی، این مرد است که استاندارد مشخص می‌کند و همه چیز را با نگاهی مردانه و بر اساس فیزیک و روان مرد، می‌سازد. این به خودی خود مسئله نیست. مسئله این است که در مقابل او زنی نیست -که به عنوان سوژه‌ی زنانه و نه زنی در نقش یک مرد- که بتواند استانداردهای زنانه را مشخص کرده و وارد حیات اجتماعی کند.

احیا و تقویت سوژه‌ی زنانه، نه تنها بسیاری از مسائل جنس «زن» را در زندگی شخصی حل می‌کند، بلکه همچنین بسیاری از مسائل مفهوم زنانه‌ی «مردم» را در رابطه‌ی حکومت با مردم نیز حل می‌کند. سوژه‌ی زنانه تمایل ندارد ساخت قدرت پدرسالار را بازتولید کند. همان جایی که هست را جای درست می‌داند و بقیه نیز باید سر جای درست خودشان قرار بگیرند. قدرت زنانه یک قدرت متمرکز از بالا به پایین نیست. یک قدرت توزیع شده است. پس ماهیتا با قدرت ایدئولوژیک مردانه تفاوت دارد.

حال آنچه که اهمیت دارد، زبان دادن به این ویژگی سوژه‌ی زنانه است. این کار حتی الهیات ما را نیز نجات می‌دهد. این به معنی توقف بازتولید الهیات پدرسالارانه توسط ساخت قدرت است. دیدگاه ارسطویی ویژگی‌های حسی زنانه را عیب می‌داند ولی نگاه قرآن این نیست. همانطور که دکتر بادامچی به درستی گفته، نگاه زنانه بهتر می‌تواند قرآن را درک کند. اگر دینداری، زنانه دیده شود وضع خیلی فرق می‌کند. اگر در دوره‌هایی به خاطر وضع بدنی‌تان عبادت نکنید، کاملا مشروع است و این یعنی هماهنگی بین جسم و روح. اما همین امر در نگاه مردانه عیب است. در نگاه ایدئولوژیک از بالا به پایین مردانه، هماهنگی بین جسم و روح عیب است.

از نگاه پدرسالارانه آن پایین عده‌ای انسان‌های معیوب هستند و پدر بدون عیب در راس هرم قرار می‌گیرد. اوست که همه چیز را می‌داند و با منطق خود همه چیز را محاسبه می‌کند. بقیه («زن» و «فرزندان» در خانواده و «مردم» در جامعه) به مسائل ابتدایی و بی‌ارزش مشغول‌اند. اما از نگاه زنانه چنین نیست. تفکر زنانه استنتاج از تجربه و ارتباط با وضعیت واقعی، احساسات و عواطف است. پس تنها احیای ویژگی‌های زنانه است که هم می‌تواند مسائل خود زن را حل کند و هم می‌تواند با به رسمیت شناختن صدای مفهوم زنانه‌ی مردم و تواضع در مقابل آن مسائل جامعه را حل کند.

گفتمان پدرسالار، سوژگی زن را از او گرفته و وی را به حاشیه‌ای بی‌اهمیت می‌راند. حرف او شنیده نمی‌شود و منطقش مردود شمرده می‌شود. مقاومت زنانه، مقاومت حاشیه‌ی ابژه انگاشته شده است در مقابل سوژه‌ی مرکز فعال. اعتراض بدن است در مقابل ذهن. ذهنی که بدن را فاسد شدنی و معیوب می‌داند و هرگونه بدن‌مندی را عورت تلقی می‌کند.

تمام اینها معارف و الهیاتی‌ست که ساخت قدرت پدرسالار به مقتضای نیاز خود تولید کرده و تقویت می‌کند. هرچند مسائلی که برای «زن ایرانی» شمرده شد، همگی از ایرانی بودن وی سرچشمه نمی‌گیرد، اما وقتی بار سنگین سنت پدرسالاری با واقعیت «زن» بودن، هم‌زمانی و هم‌مکانی پیدا می‌کند، دشواری مسائل دوچندان می‌شود. مسائلی که نشان‌گر «قبح ذاتی» وضع موجود است.

1خبرآنلاین

۲۲ دی ۰۱ ، ۲۲:۴۶ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

راز محبوبیت حاج قاسم و رفوزه شدن مدعیان راهش

یادداشت منتشر شده در شماره‌ی سیزدهم نشریه‌ی امیدیه انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت دانشگاه تبریز:

صبح جمعه‌ی ۱۳ دی ۱۳۹۸ یک ملت دچار بهت و حیرت شد. نه فقط این یا آن سلیقه‌ی سیاسی. نه فقط این یا آن سلیقه‌ی فرهنگی. صبح آن روز، یک ملت آرزو می‌کرد این خبر هم مثل همه‌ی شایعات قبلی مبنی بر شهادت او، نادرست باشد. ولی این بار دیگر خبر درست بود. فرزندی از فرزندان این خاک به شهادت رسید که نماد غرور بخش بزرگی از یک ملت بود. نماد مقاومت یک ملت بود. یک محور، که نقطه‌ی تلاقی کسانی بود که «ایران» و «مردم» آن را دوست داشتند. کسانی که شاید جز دوست داشتن ایران هیچ وجه اشتراک دیگری نداشتند. کسی که وقتی رفت، افراد با سلایق بسیار متکثری احساس غبن کردند. احساس از دست دادن یک عزیز. احساسی که واقعی بود. چرا که واقعی بودن احساس طرف مقابلش را لمس کرده بود. حاج قاسم، عزیز بخش بزرگی از یک ملت بود؛ فارغ از سلایق سیاسی و فرهنگی و مذهبی. این عزیز بودن، یک احساس واقعی بود نه قهرمان‌سازی رسانه‌ای و امثال آن. که اگر چنین قهرمان‌سازی‌هایی جواب می‌داد، افراد دیگری بودند که ببلیغات بیشتری برایشان شده بود و باید قهرمان می‌شدند که نشدند. قاسم سلیمانی خودش بود. نه آن چه که رسانه‌ها از او ساخته بودند. خود قاسم سلیمانی بود که عزیز بود. اما چرا؟ مگر او چه داشت که اینقدر محبوب شد؟ یا بهتر بپرسیم: او چه داشت که دیگران ندارند و هرچه می‌کنند، نمی‌توانند مثل او شوند؟!

مطمئناً نه حاج قاسم سلیمانی یک قدیس بود و نه ما قصد ساختن یک قدیس یا یک ابرانسان غیرقابل نقد از او داریم. ما از یک واقعیت در جهان بیرون صحبت می‌کنیم. واقعیت محبوبیت کم‌نظیر یک فرد که حقیقتاً شایسته‌ی این محبوبیت بود. نگارنده قصد ورود به ابعاد مناقشه‌برانگیز حول حاج قاسم را ندارد و مطمئنا هر فرد غیر معصومی از جمله خود ایشان را قابل نقد می‌داند. آنچه که از این شخصیت محبوب در این چند خط، برای ما مهم است تنها این است که او چرا محبوب و نقطه‌ی تلاقی سلایق مختلف شد و چگونه می‌توان از او یاد گرفت؟

حاج قاسم در مقابل یک دشمن واقعی قرار گرفته بود. دشمنی خارجی که مردم، دشمنی او را احساس می‌کردند. دشمنی که واقعا به خون این ملت تشنه بود. اما حاج قاسم بدون هیچ ریاکاری و ظاهرسازی‌ای در مقابل این دشمن ایستاده بود. او هر آنچه می‌گفت را عمل می‌کرد. اگر از مقاومت صحبت می‌کرد، منظورش این نبود که مردم مقاومت کنند و خانواده‌ی من از ترکیه سیسمونی بخرند! منظورش این نبود که مردم لُنگ ببندند و من همزمان در چندین شغل به مردم خدمت کنم! هیچگاه منظور حاج قاسم این نبود که به خاطر وجود «دشمن» و «شرایط حساس کنونی» بخواهد مردم را سرکوب کند! حاج قاسم، مردمان کشورش را خانواده‌ی خود می‌دانست و در میان خانواده‌ی خود به دنبال دشمن نمی‌گشت! سلیقه‌ی سیاسی متفاوت برای او فقط سلیقه‌ی سیاسی متفاوت بود و نه دشمن. سلیقه‌ی فرهنگی متفاوت برای او تنها یک سلیقه‌ی فرهنگی متفاوت بود و نه دیگریِ لایق دشمنی. او دختر بی‌حجاب را جزو خانواده‌ی خود می‌دانست نه باعث بلایای آسمانی و غضب الهی! کسی از حاج قاسم نشنید که فردی را صرفا به خاطر داشتن سلیقه‌ای متفاوت، بی‌شرف خطاب کند!

قاسم سلیمانی همانقدر که در مقابل دشمن خارجی سرسخت و بی‌گذشت بود، در مقابل جامعه‌ای که خود را متعلق به آن می‌دانست فروتن و بی‌توقع بود. کسی که برای دشمنش یک «ژنرال» بود، برای مردمش «سرباز» بود. او به درستی فهمیده بود که دشمن کیست و خانواده کیست؟ این شاید بزرگترین تفاوت حاج قاسم ما با همه‌ی کسانی‌ست که بعد از شهادتش، او را علم کردند که خودشان را قهرمان کنند. آدم‌های کوچک، زود تمام می‌شوند. اما حاج قاسم را این نارفیقان هرچه هزینه می‌کنند تمام نمی‌شود. نه این که می‌توان آبروی یک مرد شریف را تا ابد هزینه‌ی منافع پَست خود کرد. اما همین که تا کنون با این همه سو استفاده‌ای که از خون پاک او کرده‌اند، هنوز تمام نشده است، نشان از عظمت روح او دارد.

شناختن دوست و دشمن شاید کار ساده‌ای به نظر برسد. ولی به این سادگی هم نیست. کسی که بی هیچ ابایی از یک تریبون عمومی می‌گوید جامعه را برای بدحجابان که تنها سلیقه‌ی فرهنگی متفاوتی دارند ناامن کنید، سال‌های نوری با حاج قاسم ما فاصله دارد که همان بدحجاب و بی‌حجاب را خانواده‌ی خود می‌داند. یکی در میان جامعه و مردمانش به دنبال دشمن می‌گردد و دیگری جانش را برای دفاع از همین مردم در مقابل دشمن واقعی این مردم فدا می‌کند. یکی از دشمن خارجی دم می‌زند تا اسباب سرکوب جامعه را در داخل فراهم کند. و دیگری جانش را کف دست گرفته و به مصاف دشمن خارجی می‌رود تا سلایق مختلف، در جامعه‌ی خودش در صلح و آرامش زندگی کنند.

راز محبوبیت حاج قاسم ما همین است. هر نقدی که به آرای سیاسی و یا هر موضع دیگری از او داشته باشیم، منکر این امتیاز ویژه و شرافتی که خاص او بود نمی‌توان شد. کسی که در ادعایش صادق است و هیچ ریا و دو رویی در کارش راه نمی‌دهد، فرق دارد با کسی که شعار می‌دهد و ریاکاری از سر و رویش می‌بارد. مردم این را می‌فهمند. همین قاعده برای خود جمهوری اسلامی هم صادق است. تا هر جایی که در ادعایش صادق باشد و مردم را خانواده‌ی خود بداند و به جای بهانه‌ی سرکوب ساختن از دشمن خارجی، صادقانه با او پنجه در افکند تا مردمش(حتی با سلایقی متفاوت) در صلح و آرامش زندگی کنند، محبوب و مورد حمایت همین مردم خواهد بود؛ و هر جا که در میان مردم خودش، به دنبال دشمن بگردد و به جای دشمن، با سلایق صرفا متفاوت مردم خودش به ستیز برخیزد و دشمن خارجی را تنها بهانه‌ای برای ساکت کردن مردمش کند و تمام هزینه‌ی مقاومت در مقابل دشمن خارجی را به گردن ایشان بیاندازد، نه تنها حمایت ایشان را از دست خواهد داد، بلکه کم‌کم زمینه‌های انشقاق و قهر اجتماعی تا ستیز و کشمکش را فراهم می‌کند. دفع حداکثری سلایق مختلف، باعث می‌شود خشم از آن دفع‌کننده، تبدیل به نقطه‌ی اشتراک تمام سلایق طردشده شود. و جذب حداکثری سلایق مختلف می‌تواند یک فرد را چنان به نقطه‌ی اشتراک سلایق متکثر تبدیل کند که اشک‌های یک دختر بی‌حجاب را هم بعد از شهادت حاج قاسم سرازیر کند.

آری! همانگونه که نیروهای به اصطلاح انقلابی می‌گویند، دشمن‌شناسی امر بسیار مهمی‌ست. ولی خود ایشان با دنبال دشمن گشتن میان مردم و خانواده‌ی بزرگ خود، و بهانه قرار دادن دشمن خارجی برای ساکت کردن مردم، جزو نخستین کسانی هستند که در آزمون دشمن شناسی رفوزه شده‌اند! اما هزینه‌ی این رفوزه شدن را هم نمی‌خواهند به گردن بگیرند و یک ملت باید این هزینه را بپردازد!

حاج قاسمی که ما می‌شناختیم، جایش این روزها خیلی خالی‌ست...

۱۴ دی ۰۱ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
سجاد مقید