در کشور یاد یاسهایش:
...
سلطان را دیوان کشیده در بند
مردم آواره، شهر خاموش
لشگرها مانده بیخداوند
در نیمهشبی ستارهباران
از قلعهی دیوها گریزد
بنشیند بر خنگ بادپایش
با لشگر دیوها ستیزد
در نور امیدبخش مهتاب
کوه و در و دشت در نوردد
چون ابر ز شوق ره بگرید
چون برق به تیره شب بخندد
چون باد وزنده تا به کویش
چون آه پرنده در هوایش
آهنگ سفر کند ز غربت
زی کشور امیدهایش
علی شریعتی