من به سوی پرودگارم می‌روم؛ او مرا راهنمایی خواهد کرد

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام علی» ثبت شده است

کربلا به روایت یزید (قسمت دوازدهم) | مخالفت امام حسین(ع) با صلح امام حسن(ع)؟

✅ معاویه چطور با جنگ روانی و شبیخون، علی(ع) را بی کفایت جلوه داد؟

✅ سیستم اطلاعاتی معاویه چگونه کار می‌کرد؟ این سیستم اطلاعاتی چگونه سپاه امام حسن(ع) را منفعل کرد؟

✅ امام حسن(ع) که تمام تجربه‌ی شکست پروژه اصلاحاتی پدرش را دیده بود چرا باز حاکمیت را پذیرفت؟

✅ چه کسانی امام حسن(ع) را «خوارکننده‌ی مومنین» نامیدند؟ عدالتخواهان چرا با امام حسن(ع) رویه‌ی دشمنی پیشه کردند؟

✅ آیا امام حسین(ع) با صلح برادرش مخالف بوده است؟ چرا؟

♨️ در این قسمت از وضعیت پیچیده‌ای گفته‌ایم که امام حسن(ع) در آن گرفتار شده است...


🎥 کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه‌چی‌زاده

۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

کربلا به روایت یزید (قسمت یازدهم) | و اما داستانِ رضاخانِ حزب‌الهی...

✅ ساختار اجتماعی و فرهنگی کوفه به کدام سمت رفته، تفاوت بین عدالت‌خواهی و سهم‌خواهی چیست و کجا مشخص می‌شود؟

✅ آیا با منطق اموی حکومت‌داری، «رضا خان قلدر» می‌خواهد تا «گفتمان امنیت» را ایجاد کند و ساختارها را با ارعاب و اقتدارگرایی تثبیت نماید؟

✅ سیستم «حامی و پیرو» چگونه در جامعه‌ی شام رواج یافته؟

✅ نگاه امام علی(ع) نسبت به حقوق مردم از جمله حق اظهارنظر، دسترسی به شخص حاکم یک نگاه اشتباه بوده؟

♨️ در این قسمت از فتنه‌های درونی جامعه‌ی سهم‌خواه کوفی و ناکام ماندن و چگونگی پایان کار اصلاحات امام علی(ع) گفته شده...

🎥 کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه‌چی‌زاده

۲۷ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

کربلا به روایت یزید (قسمت دهم) | این هفته نماز جمعه را چهار شنبه می خوانیم!

✅ چرا در شام هیچ کسی مشکلی ندارد که نماز جمعه را چهارشنبه بخواند؟
✅ چرا علی(ع) همدلانه با مردم شام برخورد می‌کند؟
✅ چرا نامه‌های بین علی(ع) و معاویه عمومی بوده و محرمانه رد و بدل نمی‌شد؟
✅ معاویه چگونه در قامت یک عدالت خواه در مقابل علی(ع) می‌ایستد؟
✅ علی(ع) با خوارج چه برخوردی دارد؟
✅ آیا در حکومت علی زندانی سیاسی وجود داشت؟ در حکومت معاویه چطور؟
✅ نتیجه‌ی صبر علی(ع) چه بود؟


♨️ در این قسمت از تقابل جمهوری معرفتی و علوی با جمهوری توده‌ای و اموی گفته‌ایم...


🎥کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه‌چی‌زاده

۲۵ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

کربلا به روایت یزید (قسمت نهم) | بوزینه بازی چیه؟ خرما می‌خوای یا شمشیر؟

♨️اگر نتوانسته‌اید مخاطب تمام قسمت‌های «کربلا به روایت یزید» باشید، توصیه داریم که این قسمت و قسمت بعد را از دست ندهید! این دو قسمت قله‌ی کلان روایت ما است و مخاطبین خود را شگفت‌زده خواهد کرد!


✅ماجرای کربلا چه ارتباطی با بیماری‌های روانی زمانِ خود داشت؟
✅چه کسی گفته امامِ معصوم را نمی‌شود نقد کرد؟
✅آیا تلاش شد که از بنی امیه چهره‌ای ابله و احمق تصویر شود تا ما با نظام معرفتی اینها به خصوص معاویه و یزید آشنا نشویم؟
✅در زمان ما، سیاست النصر بالرعب (حاکم کردن وحشت) همان سیاست اموی نیست که می‌گفت «یا خرما را بخواه یا شمشیر را بخور؟»
✅چرا برخی می‌گویند خطبه 216 نهج البلاغه را نباید برای مردم خواند؟ 
✅چرا فکر می‌کنند مردم با شنیدن این خطبه در مقابل حکومت پررو می‌شوند؟

♨️در این قسمت جان کلام علی (ع) و جان کلام معاویه را باز کرده ایم...


🎥کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه‌چی‌زاده

۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید
يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۵۶ ق.ظ سجاد مقید
سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ!

سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ!

علی مرد رفتن و شدن بود و میل ماندن نداشت. حکومت علی هم میل ماندن به هر قیمتی نداشت. حکومت اسلامی، حکومت شدن‌هاست. حقیقت و عدالت مطلق در نقطه‌ای دوردست است و علی تنها برای حکومتی مشروعیت قائل بود که میل به همان بینهایت داشته باشد. او می‌دانست که هر لحظه توقف به هر بهانه‌ای، او را به طاغوتی تبدیل خواهد کرد. به برگشت که اصلا فکر نمی‌کرد.

تلاش برای جاودانگی در حال سکون، معنایی ندارد. اصلا خود حضرت امیر، همین را می‌گویند. حکومت برای علی، جز نفی طاغوت و میل به سوی حق، ارزشی ندارد. حفظ این حکومت به قیمت سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ.

علی روح خود را به جاودانگی سپرده و چنین کسی به مرگ تن نمی‌دهد. اصلا کسی که فردایش از امروز به حقیقت مطلق نزدیکتر نباشد، با علی نسبتی ندارد.

در دریا غیر موج و ساحل چیزی نیست. موج‌هایی هستند که وجودشان به رفتنشان بستگی دارد و صخره‌هایی در ساحل، که حیات‌شان تا زمانی‌ست که سرپایند. اما خلقت فقط برای رفتن، هستی قائل است. صخره‌ها، موج‌هایی بودند که غرورشان آنها را سخت کرده. صخره در برابر عشق گردن کشی کرده و منجمد شده.

موجی که تمام هستی‌اش رفتن است، به عمر طولانی نمی‌اندیشد. البته موج‌هایی هستند که عمرشان به درازا می‌کشد ولی آن‌ها هم هیچ گاه از رفتن خسته نمی‌شوند و قصد ماندن و به صخره پیوستن نمی‌کنند. موجهای پیر هم مرگ ندارند. موج فقط وقتی متوقف می‌شود که به صخره برخورد کند. و این برای او مرگ نیست. این شهادت است. شهادت مرگ نیست. مرگ برای ساحل است و جاودانگی برای موج.

موجِ زنده رو به سمت همان حق مطلقی می‌رود که قبل از خلقتش عهدی با او بسته است. پدرش، این عهد را به ارث گذاشته. او به سمت حقیقت مطلقی که عطشش را دارد می‌رود. ساحل سنگ‌دل سد راه او می‌شود و او چاره‌ای ندارد جز این که سد را بشکند. حقیقت درست پس از صخره‌های ساحل طلوع می‌کند.

طاغوت همیشه با غرور خود، قصد پوشاندن حقیقت و سد راه آن را دارد. او خودش را حقیقت جا می‌زند. غرور جاودانگی و بی‌نیازی از معشوق، ساحل را سخت و منجمد کرده است.

موج برای وصال معشوق چاره‌ای جز کوبیدن مشتش به صخره‌های سخت ندارد. غرور، چهره‌ی ساحل صخره‌ای را خشن کرده است. ساحل صخره‌ای، همان طاغوتی‌ست که اگر هزار سال هم با غرور ایستاده باشد، امواج شهید دریا سرنگونش خواهند کرد ...

موج برای وصال، چاره‌ای جز ستیز با ساحل ندارد ...

صخره‌های ساحل خود را فریفته‌اند. در هوس و تکبر، خودشان و خلقت‌شان و شعله‌های عشقی که موجب هستی‌شان بود را فراموش کرده‌اند. خیال کرده‌اند سکونت گزیدن و عمر بلند می‌تواند جاودانشان کند. غافل از اینکه از همان ابتدا نیستی را گزیده‌اند. او که این جهان را آفریده، جاودانگی را در رفتن و شدن قرار داده. چه خام خیال و هوس‌ران‌اند آنان که وهم و آرزوی جاودانگی را در بودن و ماندن می‌جویند.

هرچه بر طبیعت تسلط یابند و با غرور، ادعای جاودانگی کنند هم روزی موج‌هایی که سرباز خدایند، غرق‌شان خواهند کرد. این قانون خالق دریاست و عاقبت زمین، به موج‌ها تعلق خواهد گرفت.

اما تا آن روز موعود هر صخره‌ای که می‌افتد، طاغوتی دیگر در جایی دیگر می‌روید. تا دریا دریاست و تا این جهان باقی‌ست موج و صخره هم هست ... روزی که تمام صخره‌ها فروبریزند، جهان تمام شده و نوبت حساب‌رسی می‌رسد.

و موج‌هایی که خسته می‌شوند و آرام می‌گیرند، خللی در این قانون به وجود نمی‌آورند. خدایشان آنها را می‌برد و موجهای دیگری را می‌آورد که او را بسیار دوست دارند و او نیز بسیار دوستشان دارد.

موج پیر نمی‌شود. اصلا پیری و فرسودگی برای موج نیست. عمر بلند، نتیجه پابند شدن و سکون از روی غرور است. این سکون، هویت ساحل طاغوت  است نه موج. موج تنها به رفتن و وصال می‌اندیشد. حتی اگر پیر هم شود، فرسوده نمی‌شود. موج، موج است گرچه پیر شود!

موج‌هایی که عمرشان بلند می‌شود هم هیچ گاه از رفتن نمی‌ایستند. می‌دانند که محبوب، رفتنشان را این گونه خواسته ببیند. او هم همچنان به رفتن ادامه می‌دهد.

ولی این در مورد صخره درست نیست. صخره‌ها وقتی پیر می‌شوند، فرسودگی و سپس شکست در انتظارشان است. این عاقبت حتمی طاغوت‌هاست که هر چه هم بر امواج آزاده ولی ضعیف فخر بفروشند، باز هم محکوم به نیستی و مرگ‌اند.

اما موج‌های دیگری هم هستند که از روی هوسِ چند روز بیشتر زیستن، چون به ساحل می‌رسند، خودشان را در گودالی پرت می‌کنند که چند روزی بیشتر در آن روزگار بگذرانند. این گودال و سکون آن، طعمه‌ای‌ست که موج را از حقیقت پشت صخره‌ها غافل می‌کند و به سمت خود متوجه می‌سازد.

آن‌ها همان امواجی هستند که فریب ساحل طاغوت را خورده بودند و پنداشته بودند که حقیقت همین است و پس از او چیزی نیست. آن‌ها واقعیت ساحل را به جای حقیقت ماورای ساحل نشانده بودند ... و برای همین هم سر ستیزی با ساحل و واقعیت طاغوتی آن نداشتند تا با عبور از او به وصال حق برسند ...

آب آنقدر در گودال و در پناه ساحل می‌ماند تا متعفن شود و نهایتا با تحمل درد تبخیر، زجرش تمام می‌شود.

صخره‌ای هم که هزار سال خود را به جای حقیقت جا زده و جسم امواج را گرفته، هنگام فرسودگی و شکستن‌ زجر می‌کشد.

اصلا گندیدن و زجر کشیدن هنگام مرگ، سرنوشت مشترک ساحل طاغوتی و امواجی‌ست که سکون و بودن در پناه ساحل را گزیده‌اند. به عکس امواج شیدا و عاشق ... که رفتن و شدن را انتخاب کرده‌اند و شهید می‌شوند ...

بر خلاف موجی که در حال رفتن است و حتی پس از برخورد به ساحل هم نمی‌میرد، امواجی که در همان دل دریا به جایی که رسیده‌اند رضایت می‌دهند و خیال رسیدن می‌کنند، همان جا می‌میرند. آنچه از او به ساحل می‌رسد، موج نیست. جسم بی‌روحی‌ست که با رسیدن به ساحل، عمرش تمام می‌شود.

همان لحظه‌ای که قفس جسم‌شان می‌شکند، روحشان نیز غرق می‌شود. روح اینان، سال‌هاست که طعم عشق و غم هجران را از یاد برده است و میلی به رفتن ندارد. مرگ اینان -هرچند نه به اندازه تبخیر گنداب‌های پشت ساحل و شکستن صخره‌ها- برایشان دردناک است. ایشان هم سرِ ستیزی با ساحل و واقعیت طاغوتی آن نداشتند ...

او قابل ترحم‌ترین موجودات است. نه چنان قدرت و غروری دارد که جسمش را سخت کند و در کنار صخره‌های دیگر، برای خود قدرتی دست و پا کند و چند صباحی به امواج فخر بفروشد و خود را به جای حقیقت جا بزند. و نه آنقدر مزه‌ی عشق چشیده است که روحش را نای رفتن باشد. و نه انگیزه‌ای برای ماندن دارد تا به گنداب‌های پشت ساحل بپیوندد. از واقعیت رانده و از حقیقت مانده ...

او شهید نمی‌شود. رسیدن به ساحل و پی بردن به دروغش همان و مردن همان ...

مرگ، داسی نیست که در گندم‌زار هستی افتاده باشد. مرگ موشی‌ست که در این گندم‌زار دنبال خوشه‌های مرده‌ای می‌گردد که به عدم و نیستی تعلق دارند. برای انسان‌هایی که هستند، مرگی نیست.

موج وقتی به ساحل می‌رسد نمی‌میرد. او جسم فانی خود را رها می‌کند و با روح خود پیش خدایش می‌رود. این صخره است که جاودانگی را در جسم سخت خود جستجو کرده و با فدا کردن روحش، هوس جاودانگی جسمش را در سر می‌پروارند. او وقتی می‌شکند، می‌میرد. مرگ منتظر شکستن همین‌هاست. اصلا مرگ از موجی که برای‌ش آغوش گشوده، می‌گریزد.

موج، مامور به تکلیف است. او وظیفه دارد برود. اصلا دست خالق، هستی او را در رفتن قرار داده. صخره‌ی طاغوت، جلوی رفتن او را می‌گیرد و عاقبت موج می‌شود شهادت. ولی این بهانه‌ای برای پیوستن به طاغوت نیست.

ضربه‌های نحیف موج بی‌اثر نیستند. موج‌ها، تن سخت و روح به عدم پیوسته‌ی ساحل را می‌فرسایند. گاهی موجی مثل ابراهیم می‌آید و نمرود را می‌شکند. گاهی موجی مثل موسی، ساحل فرعون را غرق می‌کند. و آخرین موج، موج محمد، با تمام هستی خود نیستی همه‌ی ساحل‌ها را به رخ‌شان می‌کشد و در تن تمام صخره‌های جهان رعشه‌ای می‌اندازد تا تمام نیستی‌شان پر از تَرَک شود.

از پی این آخرین موج، موج‌هایی روانه‌ی ساحل طاغوت می‌شوند که هر کدام توان خرد کردن همیشگی طاغوت را داشتند. اما وقتی ساحلی در کرانه‌های دریا، روح امواج را آزاد نکند، آفرینش بی‌معنی می‌شود. مگر می‌شود خدا امواج را شیفته و دیوانه‌ی خود کند و راهی برای وصال نگذارد؟!

حسین، چنان طعنه به این صخره‌ها زد که می‌توانست همه را تا ابد، غرق کند. ولی در این صورت نظم خلقت و عشق‌بازی امواج و شهادت، همه از میان می‌رفت. او پس از خرد کردن ساحل، به حقیقت پیوست و صخره‌ها را برای شهادت و وصال امواج باقی گذاشت. او اصلا از ابتدا بخشی از حقیقت بود که در دریا جا مانده بود. او برای همین در میان امواج جا گرفته بود که راه و رسم رفتن و شکستن ساحل را بیاموزد.

اصلا اخراج آدم از بهشت تنها افسانه‌ای مقدس یا پدیده‌ای غیر منتظره نبود. این بخشی از آفرینش آدم و جهان اوست. نافرمانی آدم، جزوی از آفرینش بود. خدا پس از راندن آدم از نزد خود، او را خواند و آن قدر به او مهلت زجه و زاری و حسرت داد تا بی‌تابیِ شدن و بازگشتن در هر جزئی از آدم شعله بگیرد و او را به وجود بیاورد.

گاهی خدا امری می‌کند که منتظر نافرمانی از آن است و گاهی نفی‌ای می‌کند و منتظر سرپیچی‌ست. نافرمانی شیطان و سرپیچی آدم، بخشی از خلقت و لازمه‌ی نظم یافتن آن بود. تا صخره‌ای نباشد و مانع امواج شیدا نشود، عشق‌بازیِ حقیقت پشت ساحل با امواج دریا، معنایی ندارد. حال آنکه اصلا قصد خالق از خلق ساحل و امواج، بنده‌گی و دلدادگی و وصال بوده ...

خوردن میوه‌ی ممنوعه بخشی از روند خلقت بود. آدم باید از بهشت اخراج می‌شد تا حسرتی همیشگی از هم‌جواری حق مطلق در وجودش شعله بکشد. آدم باید از بهشت اخراج می‌شد تا مراحل خلقتش تمام شود و «آدم» شود. بر خلاف صفات اکتسابی جسمانی، این شعله‌ی گدازان، به تمام فرزندان آدم رسید. عشق به حق و بی‌تابی پیوستن به آن. انگار خدا همه‌ی ما را پس از تجربه‌ی هم‌جواری، از خویش راند و سپس از آن بالا، دعوتمان کرد و رفتن و شدن را ماهیت انسان قرار داد.

شیطان، نخستین کسی بود که در مقابل حقیقت و عشق، گردن‌کشی کرد. اما نافرمانی او از امر خدا، بخشی از خلقت جهان ما بود. دریا نیاز به ساحل دارد. خدا دریایی را آفرید که شیطان، نخستین خشکی در کرانه‌ی آن شد. وقتی مانعی و عاملی نباشد که حواس آدم را پرت کند و مسیر رفتنش را پر خطر، حقیقت عشق ظهور نخواهد کرد.

ماجرای اخراج آدم از بهشت، ماجرای شیدایی و میل همیشگی به بالا رفتن و هرگز نرسیدن آدمی را روایت می‌کند. خدا دلیل بی‌تابی همیشگی انسان را برای‌ش بازگو می‌کند. اما باز هم اغلب این موج از آسمان افتاده، یادش می‌رود که در این جهان کاری جز فرار و بازگشت به سوی معشوق که همان حقیقت پشت ساحل است ندارد! مشغول خود می‌شوند و رفتن را فراموش می‌کنند.

چه کوتاه‌اند کسانی که به اشتباه، «بودن» را با «هستن» اشتباه می‌گیرند و بودن انسان را مساوی وجود داشتن او خیال می‌کنند. نمی‌دانند که طبیعت خلقت انسان، رفتن و شدن است. بودن و ماندن، عین «عدم» ماست و در رفتن و شدن رنگ «وجود» بر اندام آدم، می‌نشیند. همانطور که موج هر لحظه از رفتن بایستد، دیگر نیست.

مرگ طبیعی، برای آدمهای زنده، نیست. همانطور که روزمرگی و ماندن، ربطی به آن‌ها ندارد. مرگ طبیعی یعنی مرگ بر اثر فرسودگی و پیری. پیری مخصوص صخره‌های ساحل است. موج پیر نمی‌شود. در همان جوانی، قفس جسمش را می‌شکند تا سریعتر به بینهایت میل کند. حتی اگر عمرش به درازا بکشد هم پیر و فرسوده نمی‌شود.

هر که بودن را برگزیده، چون ساحل آرامی‌ست که مغرور و سرکش، حسرت رفتن را در خود کشته و ثباتش اورا به گردن‌کشی و توهم خدایی می‌کشاند. او با ماندن خود، «عدم» را برگزیده؛ هرچند که این سفتی و سختی، مرگش را هزار سال به تاخیر اندازد. یا مرداب متعفنی می‌شود که تنها چند روز بیشتر در پناه طاغوت زنده می‌ماند و این گونه ذلت بندگی صخره را به جای جاودانگی حیات در جوار معشوق می‌فروشد.

اما موج همان «موجود» شیدایی‌ست که هستی‌اش به رفتنش بستگی دارد. او می‌داند که رفتنش او را به سینه‌ی سخت صخره‌ای خواهد کوفت که جسمش را خواهد گرفت. ولی او هستی جاودانه را انتخاب کرده و چه بهتر از این که جسمش را بگذارد و سبک‌تر برود. موج هرگز نمی‌میرد. اصلا مرگ برای وجودهای جاوید نیست. مرگ برای مرده‌هایی‌ست که در مقابل معشوق گردن‌کشی کرده‌اند.

...

ما امواجی هستیم که می‌توانیم، جاودانه شویم و آنقدر سبک گردیم که جسم‌مان هم توان هم‌راهی‌مان را از دست بدهد. آنقدر سبک که حتی جا ماندن جسدمان روی سنگ‌ریزه‌های ساحل را هم حس نکنیم. وقتی قفس جسم علی شکافت، با شعف به همان حقیقت پس از ساحل سوگند خورد که رستگار شد ...

ما می‌توانیم گندابی پشت ساحل هم باشیم و زجر پیری و گندیدگی بکشیم و نیستی را برای خود انتخاب کنیم تا چند روز بیشتر در پناه طاغوت زندگی کنیم.

و یا صخره‌ای مغرور شویم و با کتمان حقیقت، بر امواجْ فخرفروشی کنیم و باز هم زجر پیوستن به نیستی و دردِ شکستن را تحمل کنیم. زجر عمر بلند بی‌حاصل و لبریز از هجران ...

اصلا دریا جای رسیدن نیست. او که دریا و ساحل و موج را خلق کرده، دریا را فقط برای رفتن آفریده. هر موجی که توهم رسیدن به سرش بزند و لحظه‌ای سکون گزیند، همان لحظه به عدم می‌پیوندد. و موش مرگ، حریصانه به دنبال جمع کردن این خوشه‌های مرده است ...

در هر صورت هستی ما به رفتنمان گره خورده و این شاید تنها جبر طبیعت باشد ...

اگر می‌رویم هستیم و همان لحظه که بایستیم دیگر نیستیم ...

 

سحر 28 اردیبهشت 1399

23 رمضان 1441

۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۵۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد مقید

این نظام خورنده و خورده شونده است!!

از نهضت مطالعه:

حضرت (ع) می‌گویند: «من یستأثر من الاموال یهلک» کسانی که در ثروت عمومی، انحصارطلبی می‌کنند و مافیای ثروت در جامعه تشکیل می‌دهند، هلاک می‌شوند. در همان «لایکون دولةً بین الاغنیاء منکم» هم قرآن دقیقا به همین مافیاهای ثروت و سرمایه‌داری اشاره دارد. طبق فرمایش حضرت (ع)، کسانی که انحصارطلبی اقتصادی می‌کنند و قطب‌های سرمایه تشکیل می‌دهند «یهلک و یهلک» اینان هم خودشان را هلاک می‌کنند که هلاکت انسانی است و هم جامعه را هلاک می‌کنند. در جای دیگر می‌فرماید که اینها محاربند و با خدا و رسول (ص) اعلام جنگ داده‌اند، چون حقوق مردم را پیامبر میکند. یا در توصیف جامعه‌ی فاسد و اهل دنیا و سرمایه‌داران شادخوار و عیاش می‌فرمایید: «کلابٌ عاویة» اینها سگ‌های زوزه‌کشند و در قیامت هم به شکل انسان، محشور نمی‌شوند بلکه به شکل سگ و خوک و حیوانات محشور می‌شوند، اینها سگ‌های زوزه‌کشند که «یأکل عزیزُها ذلیلَها»: قدرتمندها، ضعیف‌ها را می‌خورند. «و کبیرُها صغیرَها» بزرگانشان هم کوچکترهای خود را می‌خورند، یعنی سرمایه‌دارهای گردن‌کلفت‌تر، سرمایه‌دارهای جزء را له می‌کنند. «قد اضلّت اهلها عن قصد السّبیل»: اصلا اینها مانع راه درست هستند و راه خدا را می‌بندند. این نظام آکل و مأکولی [خورنده و خورده شونده] است. یا فرمود: «جناة ایدیهم لاتکونُ لغیر افواههم» یعنی: دسترنج زحمت‌کشان و رزمندگان، مال دهان خودشان است نه دهان دیگران. این هم جمله‌ای از حضرت امیر (ع) در نهج‌البلاغه است که می‌فرماید: من این منطق را قبول ندارم و این جامعه را دینی نمی‌دانم که عده‌ای کار کنند، جهاد کنند، مبارزه کنند، ولی عده‌ای دیگر بخورند. حضرت امیر (ع) می‌فرماید، این دقیقا خلاف مناطق ماست.

علی(ع) و شهر بی‌آرمان، حسن رحیم‌پور(ازغدی)، صص ۴۶-۴۷

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

پراکندگى شما در حق خود، دل را مى میراند!!

شگفتا! به خدا که هماهنگى این مردم در باطل خویش، و پراکندگى شما در حق خود، دل را مى میراند، و اندوه را تازه مى گرداند. زشت بادید و از اندوه برون نیایید! که آماج تیر بلایید، بر شما غارت مى برند و ننگى ندارید. با شما پیکار مى کنند و به جنگى دست نمى گشایید. خدا را نافرمانى مى کنند و خشنودى مى نمایید.

ادامه مطلب...
۰۵ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

عید غدیر مبارک|ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر

عید غدیر ، بزرگترین و مبارک ترین عید مسلمونای جهان مبارک

به مناسبت این عید یه شعر معرکه رو بهتون تقدیم میکنم

حاضران به غایبان برسانند ...

متن شعر

ها علىٌّ بشر کیف بشر

ربه فیه تجلى و ظهر

علة الکون و لولاه لما

کانللعالم عین و اثر

و له ابدع ما تعقله

من عقول و نفوس و صور

فلک فى فلک فیه نجوم

صدف فى صدف فیه درر

ما رمى رمیة الا و کفى

ما غزا غزوة الا و ظفر

اغمد السیف متى قابله

کل من جرد سیف و شهر

اسد الله اذا صال و صاح

ابو الایتام اذا جاد و بر

حبه مبدء خلد و نعم

بغضه منشاء نار و سقر

لیس من اذنب یوما بامام

کیف من اشرک دهرا و کفر؟

کل من مات و لم یعرفه

موته موت حمار و بقر

خصمه ابغضه الله و لو

حمد الله و اثنى و شکر

من له صاحبة کالزهراء

او سلیل کشبیر و شبر

عنه دیوان علوم و حکم

فیه طومار عظات و عبر

بو تراب و کنوز العالم

عنده نحو سفال و مدر

و هو النور و اما الشرکاء

کظلام و دخان و شرر

ایها الخصم تذکر سندا

متنه صح بنص و خبر

اذ اتى احمد فى خم غدیر

بعلى و على الرحل نبر

قال من کنت انا مولاه

فعلى له مولا و مفر

قبل تعیین وصى و وزیر

هل ترى فات نبى و هجر؟

من اتى فیه نصوص بخصوص

    هل باجماع عوام ینکر؟

آیة الله و هل یجحد من

خصه الله بآى و سور؟

وده اوجب ما فى القران

اوجب الله علینا و امر

مدعى حب على و عِداه

مثلُ من انکر حقاً و اقرّ

شعر از ملامهرعلی تبریزی خویی با تلخیص

ترجمه و معنى ابیات: 

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۳۴ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سجاد مقید

نماهنگ|مست قلندر

یه نماهنگ خیلی زیبا با صدای سامی یوسف

گفته بودم تا بعد کنکور نیستم ولی میلاد حضرت امیر چیزی نیست که بشه ساده از کنارش رد شد

این نماهنگ تقدیم به همگی...

یا علی

۲۲ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۱ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سجاد مقید

کوروش

بسم الله_

◀میگویند #کوروش برده داری را برانداخت!!!

اما...

ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ #علی_علیه_السلام ﺑﺎ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺟﺰﺍﻣﯿﺎﻥﻭ … ﻫﻢ ﻏﺬﺍ می شد ﻭ ﺣﺘﯽ ﻟﻘﻤﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷت.

.

◀ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻮﺩ!!!

ﺍﻣﺎ...

ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ #ﻧﻬﺞ_ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﯼ ﻋﻠﯽ ‏علیه السلام ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺟﺎﻣﻊ ﺗﺮﯾﻦ #ﻣﻨﺸﻮﺭ_ﺣﻘﻮﻕ_ﺑﺸﺮ ﺍﺳﺖ.

.

◀میگویند کوروش خوش زبان بود!!!

اما...

نمیگویند فصاحت و بلاغت کلام #امیرالمومنین  دانشمندان را انگشت بر دهان کرد!!

.

◀ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﻪ ﺍﺩﯾﺎﻥ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ!!!

ﺍﻣﺎ...

ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻠﯽ علیه السلام ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﯽ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ؟

ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺍﻍ ﺍﯾﻦ ﻧﻨﮓ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

.

◀میگویند کوروش شجاع بود!!!

اما....

نمیگویند علی برای احیای دین هشتاد ضربه شمشیر بجان خرید و قوی ترین مبارزان را به خاک ذلت کشاند.

.

◀ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﻋﺎﺩﻝ ﺑﻮﺩ!!!

ﺍﻣﺎ....

ﺍﺯ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ #ﺑﯿﺖ_ﺍﻟﻤﺎﻝ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ #ﻋﺪﺍﻟﺖ_ﻋﻠﯽ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ عقیل ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺣﻖ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺍﺯ ﻋﻠﯽ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ ﻋﻠﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﻪ ﮐﺮﺩ.

◀آری ﻋﺪﺍﻟﺖ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﻌﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻋﻠﯽ ﺑﻮﺩ …

من به از #نسل_سلمان_فارسی بودنم افتخار میکنم

من وقتی زمین میخورم دست به زانویم میگیرم و میگویم یا علی...

از نامیرا

۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید