معقولترین معشوق من ...
بلند ترین شب امسال هم در فراق تو گذشت
چه گذشتنی؟!
مگر بدون تو اصلا زمان گذری هم دارد؟!
همه دور هم بودیم و خوش و خوشحال ...
و تنها جای تو میان سفره های دلمان خالی بود
راستش را بخواهی فکر می کنم تمام این شادیها بهانه ایست که غم هجران تو را فراموش کنیم
ولی مگر نه این است که عشق تو با جانهای ما گره خورده است ؟...
مگر نه این است که تمام عمرمان بدون تو خواب و خیالی بیش نیست ؟
مگر نه اینکه هوایی که نفس های تو را ندارد قابلیت زندگی ندارد ؟...
مگر نه اینکه اگر همین اندک عطر دل انگیز تو در هوایمان نپیجیده بود حیاتی هم نبود ؟...
معشوق من ...
معقولترین معشوق دنیا
بی وفایی ما را پای بی معرفتی مان ننویس
بی وفایی ما را به کرم خودت ببخش
مگر نه اینکه سرچشمه حیات از جانب شما به سوی ما روان شده است؟
مگر نه اینکه عشق به شما موجب کمال خود ماست ؟
مگر نه این است که وعده آمدنت را خدا به ما داده است ؟!
در آن روزی که هیچ پناهی جز او را صدا نزنیم و نجاتمان را فقط از او بخواهیم ...
مولای مهربان با وفای من
مگر نه اینکه بشر به هرچه چنگ زد جز تو به پوچی و بیهودگی رسید ؟
بی وفایی مان را به کرمت ببخش و رحم کن ؟
خودت شفاعت ما را پیش خدایت بکن ای یوسفِ یوسفها
بیا که دیگر صبری نمانده است ...
بیا که جانهایمان به لب رسیده ...
هرچند که خودمان هم این حقیقت روشن را نمی بینیم ...