گزارشی از گفتگو با دکتر محمدحسین بادامچی، دانشآموخته جامعهشناسی و پژوهشگر و مدیر مرکز مطالعاتی و پژوهشی اندیشکده مهاجر دانشگاه صنعتی شریف/منتشر شده در شماره هشتم نشریه امیدیه
۲۵ اسفند 99 محمدحسین بادامچی یادداشتی با عنوان "مرجع ضمیر «امنیت داریم» کیست؟" را در کانال تلگرامی جمهوری سوم منتشر کرد. دکتر محمدحسین بادامچی، دانشآموخته جامعه شناسی و پژوهشگر و مدیر مرکز مطالعاتی و پژوهشی اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف هستند.
بادامچی در این یادداشت، ماجرای سرقت گوشی خود در خیابان قائممقام تهران و نوع مواجههی دستگاههای انتظامی و قضایی با این اتفاق را تشریح کرده و با اشاره به شیوع گسترده و باورنکردنی این امر(تنها به عنوان یک نمونه از مصادیق ناامنی اجتماعی) در سطح جامعه، تعبیر قابل تأمل خصوصیسازی امنیت را به کار برد. یادداشت با طرح چند سوال بنیانی، به پایان میرسد؛ مرجع ضمیر «امنیت داریم» کیست؟ این همه نهادهای نظامی و انتظامی با این حجم عظیم از بودجه و تسلیحات و سرباز دقیقاً از چه چیزی محافظت میکنند؟ در حالیکه نهادهای عمومی ما ابدا از قطع امید مردم از این نهادها، و گسترش بیاعتمادی در میان ملت و ناامنی از لحظهای در خیابان راه رفتن ناراحت نیستند، پس دقیقاً مشغول چه کاری هستند...؟
در این مصاحبه، دنبالهی همین سوالات را پی گرفتهایم تا به چرایی فقدان امر عمومی و بحران سرمایه اجتماعی در ایران بپردازیم.
او همچنین در یادداشت "از جوکر به بیجه: آغاز باشکوه قرن" به ماجرای قتلهای زنجیرهای سال 82 پرداخته و از مسدود شدن مسیر اعتراض مردم ایران در فاصلهی دی 96 تا آبان 98 و شیوع استراتژیهای جوکری و بیجهای زیر پوست ایران در آغاز قرن جدید گفته است. در ادامه به این یادداشت نیز میپردازیم.
+چه اتفاقی میافتد که بین امنیت ملی به معنای امنیت نظامی-سیاسی یا امنیت حاکمیت و امنیت خصوصی و عمومی افراد آن جامعه شکاف ایجاد میشود؟! در این بین نظام سیاسی روی امنیت خودش تمرکز میکند، یعنی آن مواردی که امنیت خود را تهدید میکند اهمیت بیشتری دارد تا امنیت افراد آن جامعه. وقتی همین موارد شخصی سرقتهایی مثل سرقت گوشی موبایل و ... ابعادش بزرگ میشود و در شهرهای مختلف، روزی چندین بار تکرار میشود، آیا این خود حالتی از امنیت ملی نیست؟ چرا نهادهای امنیتی وقتی شیوع این ناامنیها تا این حد بزرگ میشود، آن را مشکلی برای امنیت ملی حساب نمیکنند؟ حجم این سرقتها یا قتلهای زنجیرهای یا مثلا این حجمی از فحشا که اخیراً این قدر افزایش یافته، چطور میشود که این موارد را به عنوان مسائل شخصی حساب میکنند؟ هر چقدر هم که ابعادش بزرگ باشد و گستردگی و شیوع داشته باشد در کشور؛ ولی مواردی مثل توهین به یک مقام و از این قبیل مسائل را به عنوان مسائل ملی حساب میکنند!
_ این سوالی که شما مطرح کردید خیلی مسئله جدی و مهمی است. بحث تئوریک و عملی سرنوشت ملی ما هم هست. به نظر میرسد که خیلی اتفاق جالبی افتاده است امر اجتماعی و عمومی اصلاً در ایران موجودیت ندارد. یعنی یک چیزی به نام حوزه حیات جمعی و حیات عمومی حتی تصورش هم به نوعی نابود میشود و اینکه میگوییم وجود ندارد به خاطر این است که ما هیچ اطلاعی نداریم؛ هیچ سخنگویی ندارد و کل قلمرو زیست جهانی ایران ما تقلیل پیدا کرده است به یک دولت بزرگ و افراد منفرد. افرادی که قلمرو خصوصی آن ها هم چندان اهمیتی ندارد؛ مگر اینکه این افراد هم به نحوی مرتبط بشوند با آن امر دولتی... اگر نگاه کنیم جامعه ما تقسیم شده به یک قلمرو حاکمیتی خیلی بزرگ و فاصلهای که مبهم و تاریک است و سپس افراد منفردی که یا نابود شدهاند یا زرنگ هستند یا به نحوی ]به همان دولت[ وصل هستند و ... این امر اجتماعی و عمومی به محاق رفته است و حتی آمارهایش محرمانه شدهاند. یعنی حتی ما اطلاعی از آن نداریم و هیچ متولی هم وجود ندارد و این مسئله را تشدید کرده است. و اینکه به لحاظ حقوقی ما یک چیزی داریم به اسم مدعی العموم (دادستان)، یعنی کسی که مسئولیت صیانت از امر عمومی را برعهده دارد. مثلاً فرض کنید که امر عمومی یعنی منابع طبیعی کشور، آب، زمین، هوا، اخلاق، فرهنگ، حوزه عمومی، اصول قانون اساسی، اعتماد عمومی و غیره؛ دادستانهای ما مسئلهشان اینها نیست. البته این مسئله ریشهدار است و از همان اول انقلاب هم، تلقی دادستانی از مسائل عمومی و امر عمومی، در واقع استقرار حاکمیت و مصلحت دولت بوده... اساساً برای رسیدگی به حوزه امر اجتماعی و عمومی، سازمانی هم نداریم. یعنی کل نهادهای ما شدهاند یا نهادهای حاکمیتی یا بخش خصوصی و این بخش خصوصی هم بخش واقعاً خصوصی نیست یعنی یا در تاریکیهای مشاع و مشترک میان همگان به سو استفاده و رانتخواری مشغول است که معلوم نیست چه اتفاقاتی برایشان میافتد و یا اینکه خودشان را به بخش دولتی ملحق میکنند. میخواهم بگویم که ما نه حقوق عمومی را میشناسیم و نه حتی حقوق خصوصی! و صرفاً چیزی که وجود دارد حقوق دولتی است که آن هم در مناسبات قدرت تعبیر و تفسیر میشود. مثلا آقای آملی لاریجانی شکایت میکند از این که چرا میان پرونده طبری(معاون آقای لاریجانی در دوران ریاست قوه قضاییه) و شریفی(معاون آقای قالیباف در شهرداری تهران) فرق میگذارید.
به هر حال چیزی که شما میگویید فوق العاده بحثی جدی است و البته دقت کنید که فقدان امنیت به معنای اجتماعی و مردمی آن تاثیر خیلی جدی بر امنیت ملی دارد. حالا جنبههای اجتماعی و عمومی آن که متاسفانه خیلی مورد توجه حاکمیت نیست. مثلا وقتی اعتماد در جامعه از بین برود در واقع شیرازه جامعه از بین میرود. مثلاً من چطور اعتماد کنم تعمیرکار دعوت کنم خانه ؟! یا چطور فرزندم را بفرستم به مدرسه؟! شما حتی یک معامله ساده هم دیگر نمیتوانید انجام دهید.
البته سعی می شود این ضعفها را از طریق تبلیغات فرهنگی پوشیده نگه دارند، اما بالاخره این ضعفها خودشان را در حوزه امنیت ملی هم نشان میدهند. چون در امنیت ملی شما نمیتوانید کل دستگاه را از جامعه منفک کنید. مثلا اتفاقاتی مثل سقوط هواپیمای اوکراینی و ترور شهید فخریزاده و شهید سلیمانی و بودن اسناد ملی در پایتخت و خرابکاری نطنز و ... رخ میدهد. این ها نشان میدهد که امنیت ملی ما هم به شدت تحت تاثیر است و در این حوزه آسیب شناسی هم نمیشود. آسیب شناسی این مسائل فقط آسیب شناسی سازمانی نیست یک آسیب شناسی اجتماعی و فرهنگی هم میطلبد وقتی یک چنین اتفاقاتی در سطح جامعه میافتد نمیشود گفت که صرفا نفوذ بیگانگان است. بالاخره اینها از خود مردمند و ممکن است برای افراد دیگر نیز این اتفاقات بیفتد...
+ حالا اگر بخواهیم یک بخشی از تاثیر این اتفاقات را در امنیت ملی ببینیم در سیستان و بلوچستان میتوانیم ببینیم که فقر باعث تشکیل چه گروههای تروریستی که نمیشود!
_ بله یکی از مثالهای آن که در سراوان این اتفاقات اخیری که افتاده. و مرزهای آن هم اصلا مشخص نیست و ما روز به روز داریم به سمت چیزی میرویم که همه چیز در آن درهم آمیخته است. یعنی شما وقتی میخواهید مسائل اجتماعی را با نگاه پمپاژ فرهنگی و رسانهای حل بکنید نه تنها حل نمیشود بلکه همه چیز مخدوش میشود. یعنی مثلاً فکر می کنند با یک کلمه به سوختبر بگوییم قاچاقچی یا به معترض بگوییم اغتشاشگر، مشکل حل میشود؛ مگر با کلمات میشود مشکلات را حل کرد؟! البته تا یک مدتی شاید بتوان جلوی آن را گرفت ولی به هر حال مسائل وجود دارد و همه هم متوجه این مسائل هستند و حس میکنند، منتها مسئله آنجاست که به طور پراکنده آن را حس میکنند و درکی از ابعاد موضوع به دست نمیآید و آمار مشخصی نیز وجود ندارد. مثلا در همان پرونده ]تجاوز و قتلهای زنجیرهای[ بیجه مستندساز نشان میدهد که این آمارها در خود دستگاه نیروی انتظامی انباشت نشده بود. همه را به عنوان مفقودی در همان سطوح پایین نگه داشته و پراکنده و محو کرده بودند. اگر دقت کنید آسیبهای اجتماعی و مسائل اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی، در درجه صدم اهمیت هستند در کشور ما، مگر اینکه تبدیل به مسائل امنیت ملی شود که امنیت ملی هم به معنای ناامنی مردم نیست بلکه ناامنی حاکمیت است و همین هم آلوده به رسانه شده و با رسانه خودشان را فریب میدهند یعنی ما با مسئله عدم تجمیع و ارزیابی هم مواجه هستیم!
+ حالا در رابطه با اعتماد مردمی که فرمودید اخیراً هم در یادداشت "از جوکر به بیجه: آغاز قرن با شکوه" اشاره کردید به چهارراه قبل از دی ماه ۹۶، چهار راه خروج، اعتراض، سازش و کنارهگیری که با مسدود شدن راه اعتراض بحث جوکریسم مطرح شد و مردم عصبی که هیچ راه حلی به ذهنشان نمیرسد و هیچ آیندهای برای خود نمیبینند و فقط میخواهند ابراز خشونت کنند و نظم را به هم بزنند...
_ آبان ۹۸ از کدام نقاط شروع شد؟! از همان نقاطی که به آن بن بست زندگی رسیدهاند و دقیقاً از حاشیهنشینترین و محرومترین و فقیرترین نقاط در تمام کشور! میخواهم بگویم اگر مقدار اندکی جامعهشناسی بلد بودیم مثل یک کتری که میخواهد شروع کند به جوشیدن -مثلاً سال ۸۸ فقط تهران بود. آن هم از خیابان انقلاب به بالای تهران- ولی وقتی شما نگاه میکنید میبینید صد و چند شهر کشور آن هم حاشیه شهرها یک اتفاقی شروع میشود هم دیماه 96 و هم در آبان ۹۸ و... این به چه معنی است؟! شما برگردید بگویید روح الله زم! و او را هم اعدام کنید. این اصلا یک پدیده اجتماعی خیلی روشن است!
+ یک قسمت جالبش این است که تقریباً همه افرادی که راجع به آن نظر دادند یعنی همه افرادی که دارای قدرت بودند حالا چه کسانی مثل علی شکوری راد که اصلاح طلب است چه نیروهای امنیتی، گفتند که افراد معترض از طبقه مستضعفان و پایین دست بودند؛ ولی نهایتاً افرادی آمدند و گفتند دشمن از این مستضعفان سوء استفاده کرده! یعنی اصلاً از این منظر نگاه نمیکنند که این اعتراضها از سختی و فشار زندگی است...
_ اگر از من بپرسند میگویم که مهمترین دستاورد دشمن همین بود که مفهوم مستضعفین را هم از نظام گرفت. یعنی حرف این مسئولان عالی رتبه بیشتر به جریان نفوذ شباهت دارد تا حرکت مردم، اگر قرار باشد دستاوردی هم برای دشمن ما داشته باشد. دقیقا با استناد به ادبیات خود امام و رهبری میشود این حرف را زد "تا وقتی که نظام ما متکی به پابرهنگان باشد سرپاست!" مگر این حرف را نزدند؟ اگر اینگونه باشد شما وقتی میگویید مستضعفین الان به دشمن ما تبدیل شدند، یعنی چه چرخش ناگواری رخ داده که مستضعفین در مقابل ما قرار گرفتند. چه در حرف باشد چه در عمل!
+ بحث اصلی این است که نوع مواجهه با این پابرهنگان و به تعبیر خودشان پاپتیها هم این است که میگویند دشمن از این ها سوء استفاده کرده! و نمیگویند ما وقتی اینها را ضعیف کردیم، از دست خود ما عصبانی شدند. خود قدرت را در رخ دادن این اتفاقات مقصر نمیدانند و در هر صورت دشمن است که از این افراد سوء استفاده کرده است!
_ دقیقاً داستان را هم از یک جایی به بعد شروع میکنند. 90 دقیقه اول فیلم، آنجایی که معترضین در ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حذف میشوند و به آخر خط میرسند و سرآخر افزایش قیمت بنزین مثل تیر خلاص به آنهاست، گفته نمیشود و از آنجایی تعریف میکنند و نشان میدهند که معترض خشمگینانه فریاد زده! تازه همان را هم که گفتمان انقلاب ما میگوید: "لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم" یعنی اگر بخواهیم از نظر مشروعیت انقلابی و اسلامی هم مطرح کنیم کاملاً واکنش قابل فهم و مشروع کسی است که به لحاظ ساختاری زیر پا له شده و به بن بست رسیده و اصلاً چیزی ندارد ولی به هر حال میخواهم بگویم که مسئله امنیت چگونه نقش بازی میکند...
مثلا در قانون اساسی ما هم آمده که داشتن مسکن حق هر ایرانی است، این یک اصل در قانون کشور است؛ اینکه به صورت ساختاری ما چگونه سلب کردیم این اصل را از انواع و اقسام سیستمهای اقتصادی و سیاسی و شهرسازیمان. آخرش هم مثل آسیه پناهی میگوییم که شما آمدید زمین بنیاد مستضعفان را گرفتید و باید تخریبش بکنیم.
میخواهم بگویم تحلیل ساختاری و اقتصادی و امور اجتماعی در این روایت غایب است و عمداً هم پنهان میشود چراکه کسی اعتنا نمیکند، ساختارهای حقوق را سلب میکنند و در واقع کسی در مورد آن صحبت نمیکند. فقط کافیست این طرف یک نفر در این بین صدایش بلند شود ...
+شما مدتی هست که بحث پدرسالاری را مطرح کردید و خیلی از مسائل سیاسی و اجتماعی را در ذیل این الگو مورد توجه قرار دادهاید؛ از این منظر این نوع نگاه اقتدارگرایانه که ما حاکمان مصلحت جامعه را میدانیم و امنیت جامعه به دست ماست؛ مثل پدری که میگوید من حتی میتوانم دستم را در جیب فرزندم بکنم اموال فرزندم مال من است و حتی میتوانم بدون اجازه داخل خانه فرزندم شوم با استدلالهای شرعی که هست و این نگاه به امنیت هم نگاهی اقتدارگرایانه است که من از خانوادهام در مقابل دشمنان خارجی حفاظت میکنم پس خانواده باید از من اطاعت بکند. به نظر شما این همان اتفاقی نیست که در کشور ما در حال رخ دادن است؟!
_ دقیقا همانی است که شما میگویید. امنیت پدرسالار همانی است که به فاجعه رومینا منجر شد. یعنی به بهانه امنیت خانواده، پدر به خودش اجازه میدهد که اوج جنایت و ناامنی را انجام دهد. یعنی ماجرا طوری وارونه میشود که نه تنها امنیت خانواده در اینجا مطرح نیست بلکه برعکس، همین نگاههای امنیتی است که منجر به قتل میشود. در سیستم پدرسالار است که مفهوم امنیت به شکلی خوانش میشود که عملاً امنیت اجزاء که مهم نیست و در امنیت کل هضم میشود. امنیت کل هم به امنیت این دستگاه و امنیت آن پدر تعبیر میشود که همه چیز وابسته به اوست و او تشخیص میدهد که چگونه میخواهد صیانت کند. این در امنیت ملی ما هم بروز دارد... یعنی جامعه بیپناه میماند. دقیقا من امر زنانه و مقاومت زنانه را هم از همینجا استخراج کردم. همانطور یک دختر از خودش سوال دارد که امنیتش کجاست؟ وقتی بیرون خانواده ناامن است و همه میخواهند به او تعرض کنند، داخل خانه هم که وضع اینجور است و باز امنیت ندارد. پس او باید چه کار کند؟!
+ به عنوان سوال آخر با این وضعیتی که توصیف کردید بر اساس یادداشت آخری که در داخل کانال نوشتید تقریباً به این اشاره کردهاید که این خودش منجر به فروپاشی اجتماعی میشود و آیندگان نسبت به این رخوت و بی حوصلگی و کنارهگیری ما تاسف خواهند خورد، آیا نیازی هست که دشمن خارجی جامعه را نابود کند یا ادامه این روند خودش منجر به فروپاشی میشود؟! آیا این روند حتی بدون وجود دشمن خارجی با همین شکل و نظم موجود، امکان دارد که ادامه و دوام پیدا کند؟!
_ برای دشمن خارجی سناریوهای مختلفی وجود دارد که مهمترین آنها وابسته کردن کشورها به خود است! ممکن است در دورههای مختلف به شکلهای مختلف دنبال کند. انگلیس یک زمان به دنبال تقسیم ایران بود. یک زمانی کشور متحد میخواست. همه اینها باز میگردد به زمان و سناریوهای مختلفی که دارند و همه را هم در زمینههای اجتماعی ما به اجرا در میآورد که البته این یک حوزه تحقیقاتی مستقلی میخواهد که در ایران تعطیل است. یعنی خیلی ساده نگاه میکنیم!
از لحاظ داخلی به نظر میرسد که وقتی ما میگوییم فروپاشی اجتماعی، چرا درباره آینده صحبت کنیم؟! همین الان در این وضعیت هستیم! یعنی چه چیزی ما را به هم پیوند میدهد؟ جامعه ایران الان به نظر من به این مرحله رسیده است؛ خود قدرت مرکزی هم به این رسیده است که چسب سیستم اجتماعی ما همان نیروهای مسلح هستند، و اقتدار نظامی است که نظام اجتماعی ما را سرپا نگه داشته است و حتی به لحاظ اقتصادی هم الان پول نفت هرچند افت پیدا میکند و به لحاظ اخلاقی و فرهنگی و غیره، حوادث تاثیر میگذارند و تنها تکیهگاهشان همان اقتدار نظامی است. خودشان هم میدانند. اگر اینطور نبود و هنوز میثاق ملی و سرمایه اجتماعی قابل اتکایی داشتیم که مثلاً در حادثه آبان باید به گونه دیگری برخورد میکردند. مشخص است از این نکته هم عبور کردهایم که خیلی هم روی موضوعات توجه نمیشود و با قبل فرق دارد. مثلاً با دهه هشتاد فرق میکند. وگرنه باید شرایط و عکس العملها جور دیگری بود... مسئله اصلی ما نظام سیاسی نیست بلکه خود جامعه ایران است. ما فاقد تصویر تاریخی هستیم و تصویری نداریم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده و کجای کار ایستادهایم. ما متاسفانه در حال از دست دادن خودآگاهی و شخصیت خویش هستیم. ما یک وقت هست که از خودمان، یک خودآگاهی منفی داریم. یعنی یک ارزیابی داریم از خودمان که مثلا میخواستیم این جور بشود. انقلاب کردیم ولی هنوز نرسیدیم و اینقدر باید برویم. این خودآگاهی، هرچند منفی است ولی بالاخره هست و خودآگاهی است. مثل یک شخصی که حسی نسبت به خودش دارد. یک زمانی هست که آن را هم از دست میدهیم. یعنی به یک تعبیری ما داریم بیشخصیت میشویم و این خیلی خطرناک است.
مثلا یکی از پایگاههای اجتماعی اساسی ما در طول تاریخ، دین بوده. این دین باانواع و اقسام حرفها مورد هجمه واقع شده جایگاه خود را از دست داده داده است. و این هجمهها هم از خارج نیامدهاند. مثلا هجمه به دین همین است که آقای صدیقی چنان تعبیری را در مورد آقای مصباح به کار میبرند یا در برنامه سمت خدا میگویند که بادمجان ولایت نداشت یا حرفهای آقای کاشانی که عدالت علوی هم افسانه است و حکومت امیرالمومنین هم مثل همه حکومتها دچار همین فسادها و اختلاسها بود... یا مثلا حرفهای آقای علمالهدی درباره زنان یا مثلا همین چرخش در مسئله مستضعفین و عدالت که تمام آبروی دین بود. اگر بخواهیم از زمان صدر اسلام تا کنون تشیع را خلاصه کنیم و اینکه چرا مردم ایران شیعه شدند، به خاطر امیرالمومنین و عدالت بود. بعد آقای کاشانی در صداوسیمای این نظام سیاسی میگوید علی هم آن گونه که شما فکر میکنید نبود!
الان بنیادهای جامعه ما در خطر است. از جمله اخلاق اعتماد و دین و همچنین بنیادهای فکری مثل خداباوری، به عنوان پایگاهی که یک ارزشهایی را بتواند القا کند؛ ما اینها را داریم از دست میدهیم. من وقتی بعد از سونامی سمیه ساسی مانکن در جمعهای تحصیلکرده بحث میکردم که قبح پورن در جامعه ما شکسته شده، میشنیدم که مگر پورن اصلا چه قبحی دارد؟! یعنی به جایی رسیدهایم که در بسیاری از گروههای اجتماعی ما خیلی چیزها دیگر قبحی ندارند. ستونهایی که جامعه ما را پابرجا نگه داشتهاند، یکی یکی در حال از بین رفتن هستند و متاسفانه این اتفاق در سکوت هم میافتد. یعنی هیچ کس حتی روایت و نقدی هم ارائه نمیدهد. این تیغه برّانی که میچرخد هر روز دارد قربانی میگیرد. سیستمی که دارد بد کار میکند و انسانهایی که جانشان اهمیتی ندارد و به یک حالت جنگزده تبدیل میشویم. در حالتی که حتی خودمان هم متوجه نیستیم!
+یعنی بدون وجود آن دشمن خارجی که قصد براندازی داشته باشد، خود این جامعه به سمت نابودی حرکت میکند و اگر از طرف مرکز قدرت سیاسی قصد تغییر در رویکردشان نسبت به امنیت و امر اجتماعی وجود نداشته باشد به نظرتان امکان تداوم این وضعیت وجود دارد؟! حتی فرضاً اگر بخواهد کودتا و انقلابی شکل بگیرد و بخواهد به جای این حکومت قرار گیرد با این وضعیت اجتماعی به نظرتان می تواند پایدار باشد؟!
_ به لحاظ خارجی کلا برای تمام صاحبان قدرت بین المللی که منافع ملی شان برایشان اهمیت دارد بهترین حالت ایران، یک کشور ضعیفی است که تغییر قدرتشان متکی به مردمشان نیست. اگر از نظر آنها هم حساب کنیم وضعیت ایران برایشان مطلوب است! مهمترین اهمیتی که منطقه ما داشت مسئله نفت بود که آن هم تقریبا تمام شد؛ برخی تحلیلها نشان میدهند آمریکا کلا از نفت خاورمیانه بینیاز شده و اروپا هم در حال جایگزین کردن است...یعنی به لحاظ خارجی که میل به ضعیف و فلکزده نگه داشتن ایران است. متاسفانه به لحاظ داخلی کاملاً یک عدهای همسو با این طرح پیش میروند. از بالا من انتظار تحولی ندارم. من فکر میکنم ما دیگر از آن نقطه رد شدهایم که از بالا بخواهد اتفاقی بیافتد. جامعه هم ضعیف شده در این ماجراها و دیگر رمقی ندارد. و این خیلی خطرناک است؛ جامعهای که خسته شده، بیحس و حال میشود و انگیزهای ندارد، امیدی ندارد، خاطرهای ندارد.
یک فروپاشی اجتماعی اتفاق افتاده و در حال بیاعتبار شدن نظامهای حقوقی و اخلاقی و ایجاد تضادهایی در جامعه هستیم. تضادهای عمودی میان مردم و حاکمان، تضادهای افقی بین اقشار مختلف مردم... خانواده هم که اصلا حال خوبی ندارد. از لحاظ بینالمللی هم شرایط مساعد نیست. پیوندهایی که زمان انقلاب و قبل از آن با جهان اسلام داشتیم را نداریم و پیوندهایمان با افکار مختلف جهانی را نیز از دست داده ایم...
اگر آن انرژی که از انقلاب 57 در جامعه ایرانی تزریق شده از بین برود، برای من سوال است که این انرژی تغییر از کجا میخواهد بیاید. و آن وقت ممکن است این انرژی از بیرون بیاید و مثل گذشته از خارج، تغییری حاصل شود. البته با توجه به ظرفیتها جامعه ایرانی در بلند مدت این امید را دارم که نسلهای آینده این انرژی را برای اصلاح و تغییر به وجود بیاورند؛ همانطور که در گذشته، به صورت ادواری بعد از سکوت، حرکتهایی مثل مشروطه و نهضت ملیسازی نفت و انقلاب اسلامی اتفاق افتاده. اما این بار آسیبهای جدیتری هم به جامعه ایرانی وارد شده است.
سوالات و مشکلات زیادی است اما کسی نیست که به آن توجه کند. درگیریهای عمومی اینک به مغز استخوان جامعه رسیده و بصورت مویرگی و روزمره زندگی عادی عامه را مختل کرده است. برای مثال یک مسئله ساده سربازی در هر خانوادهای گرفتاری گسترده به وجود آورده. مسئله ازدواج که کلا به محاق رفت. خانوادهها با مسائل زیادی درگیر هستند و در این سیر قهقرایی این قبیل مشکلات طبیعی شدهاند!
سلام
الآن دندونم درد می کنه و حوصله خوندن دقیق و نوشتن یادداشت را ندارم.
ولی فقط میدونم که جامعه شناسی یک رشته غربی است و تمام مبانی آن ریشه در تفکرات صهیون مسیحی و غربی آمریکایی دارد. وقتی ادم با این زمینه ها به جامعه نگاه میکنه همه مسائل جامعه را با معیارهای اونها می سنجه.
در حالیکه جهان بینی اسلامی و جامعه از دیدگاه اسلامی با دیدگاه جامعه شناسی فرق می کنه.
یک جاهایی پدرسالار لازم است و یک جاهایی آزادی فردی.