من به سوی پرودگارم می‌روم؛ او مرا راهنمایی خواهد کرد

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عدالت» ثبت شده است

چرا سهام عدالت ختم به بی‌عدالتی شد/اقتصاد مردمی چیست؟|به مناسبت آزادسازی 30 درصد باقی سهام عدالت

هدف از این یادداشت، نگاهی تحلیلی به موضوع بسیار مهم مشارکت مردم در اقتصاد و مبحث اخیراً داغ شده‌ی سهام عدالت است. اما این موضوع ظریف نیاز به مقدماتی دارد تا مدل‌های اقتصادی را بررسی کرده و با در نظر گرفتن معیارهای ارزشی اسلام، مدل مطلوب اقتصاد را کشف کرده و راه حلی برای تحقق مشارکت واقعی و سازنده‌ی مردم در اقتصاد بیابیم.

اگر از ساده‌ترین سطح مباحث اقتصاد سیاسی شروع کنیم، سه مدل اقتصادی داریم که عبارت‌اند از: اقتصاد دولتی، اقتصاد خصوصی (یا اصطلاحا آزاد!) و اقتصاد مردمی. در ادامه توضیح مختصری برای هرکدام از این مدل‌ها بیان خواهیم کرد و ثابت خواهیم کرد که هیچ کدام از این سه نظام، به تنهایی مدل مطلوبی به شمار نمی‌آیند و در عمل، ترکیبی از این مدل‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

قبل از ورود به بحث، پیش‌فرض‌های ارزشی این یادداشت را شفاف در اختیار خواننده عزیز قرار می‌دهم تا معیار قضاوت‌های ارزشی این تحلیل روشن شود و زاویه‌ی دید نزدیکی با خواننده داشته باشیم:

  1. اعتقاد به کرامت ذاتی انسان[1] و محافظت از کرامت پایه‌ی تمام انسان‌ها
  2. وفاداری به آزادی کامل انسان به معنای نفی هرگونه بندگی غیر خدا[2]؛ چه به صورت آشکار و چه نهفته در مناسبات اجتماعی و فرهنگی
  3. پایبندی به ارزش مطلق عدالت اجتماعی به معنای جامعه‌ی توحیدی بی‌طبقه[3]
  4. اعتقاد به ارزش ذاتی و لزوم مشارکت مردم در سرنوشت خود طبق آموزه‌های اسلامی و نفی نگاه تقدیرگرایانه و رخوت‌آلود

 

اقتصاد دولتی:

در تعاریف آکادمیک، اقتصاد دولتی را اقتصاد متمرکز می‌نامند (در مقابل اقتصاد خصوصی که آن را اقتصاد غیر متمرکز می‌نامند) و آن را نظامی اقتصادی توصیف می‌کنند که در آن فعالیت‌های اقتصادی در کنترل و اختیار دولت قرار دارد. در نگرش افراطی به این مدل اقتصادی‌، مالکیت خصوصی نادیده گرفته شده و فعالیت بخش خصوصی مواجه با محدودیت‌های بسیار زیادی است و فرض بر این است که مالکیت ابزار تولید، عمومی است و فعالیت‌های اقتصادی توسط دولت رهبری می شود. در واقع در نظام اقتصادی دولتی فقط مالکیت ابزار تولید در انحصار دولت نیست بلکه عوامل و منابع تولید و شبکه‌های توزیع نیز در اختیار دولت است.[4] در چنین نظامی، مردم به عنوان نیروی کار فعالیت دارند و اقتصاد جامعه در انحصار قدرت سیاسی قرار دارد. یعنی اختیار تعیین نرخ‌ها، تشخیص اولویت‌های تولیدات صنعتی و کشاورزی، سیاست‌گذاری توزیع داخلی، صادرات و ... صرفا در اختیار دولت یا قدرت سیاسی قرار دارد.

اگر شرایط ایده‌آلی را در نظر بگیریم که یک نظام سیاسی پویا و صالح و حقیقتاً مردم‌سالار وجود داشته باشد که 1. مدیران دولتی، افرادی امین باشند که صرفا نمایندگی منافع جامعه و مردم را بکنند و نه منافع شخصی و 2. مدیران، گزیده‌ای از کارآمدترین افراد جامعه باشند که می‌توانند دقیقترین تصمیمات را بگیرند و 3. کارآمدترین و سریع‌ترین راه‌های ارتباط با حاکمان فراهم باشد و مردم بتوانند به سهولت در تصمیم‌گیری‌ها دخالت کنند و در تشخیص اولویت‌ها موثر و فعال باشند، چنین نظام اقتصادی‌ای می‌تواند یک مدل مطلوب برای فعالیت‌های اقتصادی باشد که هم کارایی کافی برای پیشرفت اقتصادی و بهبود سطح رفاه جامعه را داشته باشد و هم امانت‌داری و صلاحیت کافی برای برقراری جامعه‌ای عادلانه با کمترین سطح اختلافات طبقاتی و یا بدون اختلاف طبقاتی.

اما روشن است که حداقل در جهان امروز امکان شکل گرفتن چنین دولتی ممکن نیست و تنها زمانی می‌توان تا این حد به اقتصاد دولتی اعتماد کرد که 1. چند هزار نفر واجد حدودی از عصمت برای بر عهده گرفتن مناصب حکومتی در دسترس باشد! و 2. حدود دولت از نظر جغرافیایی و جمعیت، کمتر از حد مشخصی باشد که بتوان منافع مشترک را تجمیع کرد و تعارض منافع مردم تحت حکومت را به حداقل رساند و همچنین بستر شنیده شدن حرف همه‌ی مردم وجود داشته باشد و 3. مردم، به اندازه‌ی کافی انگیزه و آگاهی برای انتخاب مسئولین و مشارکت در تصمیمات داشته باشند.

در واقعیت این سه شرط قابلیت تحقق ندارد و در عمل، مدل اقتصاد دولتی منجر به رانت و فساد اقتصادی و سیاسی شده و منجر به شکل‌گیری طبقات اجتماعی بر اساس نزدیکی یا دوری از مراکز قدرت سیاسی خواهد شد. مثال اتحاد جماهیر شوروی، مثال روشنی است که بعد از فروپاشی آن مشخص شد منابع تمام جمهوری‌ها به نفع جمهوری مرکزی مصرف شده و قدرت‌های سیاسی منادی برابری و مالکیت اشتراکی، خودشان منابع عظیمی از ثروت، انباشت کرده‌اند.

اقتصاد خصوصی:

مدل اقتصاد خصوصی که به اشتباه آن را اقتصاد آزاد یا غیر متمرکز نام‌گذاری کرده‌اند، در منابع دانشگاهی این‌چنین تعریف می‌شود: اقتصاد خصوصی یا آزاد بر اصل آزادی افراد در فعالیت‌های اقتصادی و محدود ساختن مداخله‌ی دولت در امور اقتصادی استوار است. در این نظام اقتصادی مالکیت خصوصیِ منابع طبیعی و کالاهای سرمایه‌ای پذیرفته شده و برای هر فرد آزادی اقتصادی وجود دارد. در نگرش افراطی به نظام اقتصادی آزاد،‌ اعتقاد بر این است که هر چه فعالیت‌های اقتصادی بیشتر بر عهده‌ی بخش خصوصی و نظام طبیعی بازار باشد،‌ اقتصاد شکوفاتر خواهد شد و نقش دولت را نقشی اخلالگر می‌داند که جریان صحیح و طبیعی و سالم بازار را به هم می زند؛ بنابراین فعالیت دولت باید به حداقل خود کاهش یابد. به عبارت دیگر مجموع فعالیت‌های اقتصادی در این نظام بر اساس عکس العمل‌های متقابل عرضه و تقاضا شکل گرفته و مکانیزم قیمت‌ها در بازار تعیین می گردد و نظام طبیعی بازار برنامه‌های مختلف اقتصادی را هماهنگ و تعدیل می‌کند و تنها وظیفه‌ی دولت این است که چارچوب حقوقی مشخص کند تا اینکه در قلمرو آن، تمام افراد جامعه با آزادی به فعالیت بپردازند و هیچ فردی نتواند آزادی دیگران را سلب کند.[5]

همان‌طور که در ابتدا گفته شد، هر دو نام «اقتصاد بازار آزاد» یا «اقتصاد غیر متمرکز» به نحو فریبنده‌ای نادرست‌اند. این مدل اقتصادی علی رغم ادعای مدافعان‌ش، پس از مدت کوتاهی از استقرار، تمرکزهایی به وجود می‌آورد که چه بسا از تمرکزها و انحصارهای دولتی نیز بزرگتر باشند. همانطور که امروز شاهد شرکت‌هایی چند ملیتی و کارتل‌ها و تراست‌های بین‌المللی هستیم و عملا شرکت‌هایی مثل مایکروسافت و آمازون، صاحب تمرکز و انحصارهایی چندین برابر بزرگتر از اکثر تمرکزهای دولتی ایجاد کرده‌اند.

در توصیف اقتصاد دولتی گفتیم که اقتصاد در انحصار قدرت سیاسی قرار دارد و اختیار تعیین نرخ‌ها، تشخیص اولویت‌ها، سیاست‌گذاری توزیع و صادرات و ... صرفا در دست دولت یا قدرت سیاسی قرار دارد. ولی در مدل خصوصی، تمام این اختیارات در انحصار قدرت‌های اقتصادی خصوصی قرار دارد. در مدل دولتی، مردم از طریق مشارکت سیاسی و مشارکت در تصمیم‌سازی‌ها می‌توانند مستقیم یا غیر مستقیم، بر تصمیمات حکومت تاثیر بگذارند و از طرفی حکومت نیز برای حفظ مشروعیت خود موظف به شفافیت و توزیع عادلانه‌تر بهره‎مندی‌ها می‌باشد. ولی صاحبان خصوصی سرمایه‌های بزرگ نه وظیفه‌ای در قبال شفاف‌سازی دارند و نه کسی انتظار از خود گذشتی و توزیع عادلانه‌ی خدمات را از ایشان دارد. و اتفاقا اگر کاری هم در قالب فعالیت خیریه‌ای انجام دهند، به عنوان نشانه‌ی بزرگواری و تبلیغاتی برای تصرف بازاری بزرگتر و تمرکزی عمیق‌تر عمل می‌کند تا بتوانند بهره‌کشی‌ها و ستم‌شان نسبت به نیروی کار را پشت آن پنهان کنند و مشروعیتی نسبی کسب کنند.

در مدل دولتی، مردم به عنوان نیروی کار، از حقوقی مثل بیمه برخوردار هستند و دولت موظف به پرداخت دستمزد مکفی می‌باشد و از طرفی سود مازاد تولید نیز به طرق غیر مستقیم مانند خدمات رایگانی از جمله آموزش و درمان بین مردم تقسیم می‌شود و دولت سود شخصی چندانی ندارد. اما در اقتصاد خصوصی نیروی کار، صرفا به عنوان یکی از هزینه‌های تولید به حساب می‌آید که مانند دیگر کالاها قیمت آن در بازار عرضه و تقاضا مشخص می‌شود. یعنی اگر تعداد افراد جویای کار زیاد شود، منطقا قیمت نیروی کار هم پایین می‌آید؛ مانند زمانی که مقدار سیب زمینی و پیاز در بازار بیشتر شود! همچنین سود مازاد تولید، پس از پرداخت حقوق کارگران جایی تقسیم نمی‌شود و به کارگران نمی‌رسد و نهایتا مقداری مالیات بر آن تعلق می‌گیرد که صرف بخشی از خدمات عمومی حداقلی شود.

با توسعه‌ی ابزارهای کنترل اذهان از جمله رسانه، کار به جایی می‌رسد که حتی رنگ کفش‌های شما را هم صاحبان شرکت‌های بزرگ انتخاب می‌کنند؛ در حالی‌که شما احساس آزادی خودتان را از دست نداده‌اید. ولی اگر فقط لحظه‌ای مکث کنید و به روند انتخاب‌هایتان بنگرید، متوجه این محدودسازی اختیارها خواهید شد. و این بدترین نوع سلب آزادی است.

این تمرکز، آزادی اقتصادی و اجتماعی و حتی خصوصی مردم را به شدت محدود می‌کند و بنابراین شاید نام خصوصی هم برازنده‌ی این مدل نباشد. اینجا سرمایه‌داران و غول‌های اقتصادیِ چند ملیتی وارد جزییات زندگی خصوصی مردم هم می‌شوند و اختیار و آزادی ایشان را محدود می‌کنند. پس نام اقتصاد سرمایه‌داری برای چنین مدلی برازنده‌تر است.

در عمل هم نگاه افراطی به چنین مدلی از اقتصاد باعث شد در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، لیبرالیسم کلاسیک در دولت‌های اروپایی با بحران‌ها و نابسامانی‌هایی مواجه شوند و نابرابری شدید و توزیع غیرعادلانه‌ی درآمد ملی، امنیت و موجودیت نظام سرمایه‌داری را با تهدید مواجه کرد.

اگر مشکل مدل دولتی، امکان بروز رانت و فساد سیاسی و اقتصادی و احتمال ناکارآمدی بود، در اقتصاد خصوصی تنها مشکل کارآمدی تا حدودی رفع می‌شود و در عوض مشکل بزرگ تمرکزهای وحشتناک و رقابت‌کش و سلب آزادی‌های مردم به مشکلات قبلی اضافه می‌شود.

اقتصاد مردمی:

در منابع دانشگاهی جریان اصلی اقتصاد یا چنین عبارتی وجود ندارد و یا معادل اقتصاد خصوصی قلمداد می‌شود؛ اما در حقیقت تفاوت‌های عمیقی وجود دارد و توصیف اقتصاد آزاد یا غیر متمرکز، بیشتر شایسته‌ی این مدل است تا اقتصاد خصوصی سرمایه‌داری. اقتصاد مردمی یعنی اقتصادی که در آن هیچ تمرکز انحصارآفرینی وجود ندارد و امکان رقابت واقعی و سالم برای تمامی مردم به طور برابری برقرار است. مردم به حقوق خود قناعت می‌کنند و طمع جمع‌آوری ثروت بیشتر، منجر به بهره‌کشی از یکدیگر نمی‌شود و تمام انسان‌ها می‌توانند آزادی خود را در معیشت و در نتیجه در فعالیت‌های اجتماعی خود حفظ کنند و هیچ قدرتی، به فکر تحدید اختیارت دیگری به نفع خود نباشد.

در این مدل اقتصادی، انگیزه‌ی افراد از فعالیت اقتصادی، رفع نیازهای جامعه و کسب سطح معقولی از رفاه برای پرداختن به معنای زندگی و حیات غیر اقتصادی است. بر خلاف اقتصاد خصوصی که تنها انگیزه‌ی کسب سود بیشتر، محرک صنعت است و به نوعی تمام زندگی انسان را در زندگی اقتصادی خلاصه می‌کند. و بر خلاف اقتصاد دولتی که غالبا اهداف سیاسی، محرک و مشوق فعالیت‌های اقتصادی است.

در تاریخ نزدیک به زمان ما مثالی از این مدل اقتصادی نمی‌توان یافت؛ چرا که دوران کنونی ما عصر جولان لویاتان هابز است و دانشگاه‌ها به ما آموخته‌اند که بدون قدرت متمرکز، امکان حیات جمعی پایدار وجود ندارد.

چنین مدلی از اقتصاد را شاید بتوان توصیف اقتصادی مفهوم «امت واحده» به شمار آورد که علامه طباطبایی در مورد آن گفته‌اند:«بشر امتى است واحده و داراى ربى واحد و آن خداى عز اسمه است. و دین واحد و آن دین توحید است که در آن تنها خدا عبادت مى شود. دعوت الهى همین است و بس و لیکن مردم این دین واحد را قطعه قطعه کردند و خدایانى به جاى خدا براى خود درست کردند و ادیانى غیر از دین خدا تراشیدند و به همین جهت اختلاف در میان خود پدید آوردند و هدف هایشان در دنیا و آخرت مختلف گشت.»[6]

با تقریب و مسامحه، مارکسیسم نیز از چنین جامعه‌ای به عنوان «کمون اولیه» یاد می‌کند و آن را اینگونه توصیف می‌کند: «کمون اولیه یا جامعه‌ی اشتراکی بدوی، نخستین «فرماسیون اجتماعی- اقتصادی» در تاریخ بشر و طولانی‌ترین دوره در ادوار مختلف تاریخ جامعه انسانی‌ست.» و ادعا می‌کند که وجود این فرماسیون در همه‌ی سرزمین‌ها، در هر جا که بشر وجود داشته به اثبات رسیده است. کارل مارکس این فرماسیون را مربوط به دوره‌ای می‌داند که در آن انسان‌ها به صورت دسته جمعی زندگی می‌کردند و تولید، محدود به شکار و جمع‌آوری گیاهان می‌شد و عملاً مالکیتی مطرح نبود.

توصیفاتی که معصومین از دوران قیام قائم ارائه داده‌اند، در جنبه‌ی اقتصادی خود شباهتی به این مدل دارد. برای مثال در حدیثی از حضرت امام باقر(ع) داریم: «وقتی قائم ما قیام کند، دوستی واقعی و صمیمیت حقیقی بیان می‌شود. هر نیازمندی دست می‌برد و از جیب برادر ایمانی‌اش به مقدار نیاز بر می‌دارد و برادرش او را منع نمی‌کند.»[7]

پر واضح است که در شرایط فعلی، امکان استقرار چنین مدلی و چنان جامعه‌ای هم وجود ندارد و تنها در رویاهای ایده‌آل گرایانه می‌توان به دنبال آن بود. چنین جامعه‌ای برای شکل‌گیری نیاز به مردمانی به شدت اخلاقی و هم‌دل دارد و کارآمدی آن نیز به آگاهی و زمان‌شناسی و ... همه‌ی مردمان بستگی دارد. بدون این زمینه‌ها نهایتا یا به آنارشیسمی بدتر از سرمایه‌داری می‌رسیم و یا به استبداد کمونیستی شوروی. در واقع مشکل اصلی کمونیسم شوروی این بود که ماجرا را برعکس قرائت می‌کرد و به جای تهیه‌ی پیشنیازهای اخلاقی و معنوی و الهی، با اقتدار دولتی به دنبال رفع معلول -مالکیت- بود و نهایتا به استبداد منجر شد.

 

حال که با نگاهی واقع‌بینانه امکان استقرار و همچنین مطلوبیت این سه مدل ساده را بررسی کردیم به بررسی اجمالی مدل‌های ترکیبی می‌پردازیم تا نزدیک‌ترین نظام اقتصادی به نظام اندیشه‌ای اسلام را بیابیم. از آنجا که مدل خصوصی با مدل مردمی قابل جمع نیست، به دو مدل ترکیبی زیر می‌رسیم:

اقتصاد خصوصی-دولتی:

پیشتر گفته شد که دیدگاه افراطی نسبت به آزادی با ایجاد نابرابری بحران‌هایی برای دولت‌های لیبرال کلاسیک به وجود آورد که آن‌ها را به فکر چاره‌اندیشی انداخت. این بحران‌ها دولت‌ها را وادار ساخت تا در برابر فعالیت‌های اقتصادی مردم بی‌تفاوت نباشند. وقتی افراط در آزادی اقتصادی در عمل عامل سلب آزادی اجتماعی شد، منجر به تدوین و تصویب قوانینی شد که براساس آنها دولت در مواردی، اداره‌ی مستقیم فعالیت‌های اقتصادی را بر عهده گرفت و یا درباره‌ی آنها نظارت شدیدی به عمل آورد. بر این اساس دولت‌های رفاه شکل گرفتند. امروزه به جرأت می‌توان ادعا کرد که تمامی اقتصاددانان از نقش دولت در اقتصاد حمایت می‌کنند اما بحث آنها در حد و اندازه دخالت دولت است.

در واقع وقتی نظریه‌ی «دست نامرئی بازار» آدام اسمیت[8] با شکست مواجه شد و سیاست بازارِ آزاد، در عمل به آنارشیسم اقتصادی و استثمار نیروی کار و مخصوصا اعتراضات و شورش‌های کارگری ختم شد، دولت‌ها برای حفظ نظم طبقاتی و سرمایه‌سالاران‌شان، امتیازاتی برای طبقات ضعیف در نظر گرفتند تا پایداری خود را حفظ کنند. در واقع، حقوق پایه‌ای تعیین شد تا تضمین کند، حدی از رفاه و امکانات عمومی وجود دارد که هیچ کس در سطحی پایین‌تر از آن زندگی نمی‌کند. وضع مالیات‌های پلکانی نیز تا حدودی جلوی اختلافات طبقاتی وحشتناکی مثل آنچه در امریکا وجود دارد را گرفت تا رضایت مردم را جلب کند. به هر حال این مدل سعی دارد تا نقاط منفی اقتصاد سرمایه‌داری را کم‌رنگ‌تر کند.

اقتصاد مردمی-دولتی:

پیشتر گفتیم که توصیف اقتصادی امت واحده در اقتصاد مردمی محقق می‌شود. اما حکومتی صالح، تحول‌خواه و وفادار به عدالت و البته کارآمد لازم است تا بر اساس سطح شعور جمعی جامعه، قوانین را تنظیم کند و حد معتدلی از محدودیت‌ها را اعمال کند تا هم جلوی ایجاد انحصار و تمرکزهای خصوصی بزرگ را بگیرد و هم زمینه‌ی آزادی اقتصادی همه مردم را فراهم کند و هم راه سودگرایی شخصی افراطی را مسدود کند. برای چنین هدفی علاوه بر سیاست‌های اقتصادی، فعالیت‌های دائمی فرهنگی و اخلاقی نیز برای اعتلای اخلاق در سطح جامعه و همچنین شفافیت و آگاه نگاه داشتن مردم نسبت به مسائل مهم ضروری است.

برای توصیف عملی این مدل برای نمونه می‌توان موضوع تضمین حداقل‌های رفاهی در دولت رفاه را مثال زد که کف را تعریف می‌کند ولی برای سقف محدودیتی قائل نیست. اما برای تحقق مدل مردمی-دولتی، علاوه بر تعیین کف سطح برخورداری در جامعه، سقف آن نیز توسط دولت مشخص می‌شود. البته این تعیین سقف بحث بسیار ظریفی است که در این مجال نمی‌گنجد و تنها به عنوان شاهد، به یک روایت از امام صادق(ع) اکتفا می‌کنیم که بر اساس مقتضیات زمان و مکان، محدودیت‌هایی را برای دارایی مشروع مشخص کرده‌اند.

چهار هزار درهم مال است و دوازده هزار درهم، گنج و اندوخته. از راه حلال بیست هزار درهم گرد نیاید و آن کس که سى هزار درهم دارد هلاک است و هر کس که صد هزار درهم داشته باشد از شیعیان ما محسوب نمی‌شود. (تحف العقول، ج۱، ص۳۷۷)

نیز در مورد صنایع بزرگی که برای فعالیت نیاز به سرمایه‌های بزرگی دارند به جای تمرکز، همکاری و جمع شدن سرمایه‌های کوچک مردم را پیشنهاد می‌دهد. همچنین به جای سرمایه‌گذاری، تعاون را پیشنهاد می‌کند. به عنوان مثال شهید بهشتی نوعی اقتصاد تعاونی را برای پیاده شدن این مدل پیشنهاد کرده‌اند که می‌توانید به کتاب مختصر اقتصاد تعاونی ایشان مراجعه کنید.

در سخنان امام و رهبری نیز، به مردمی شدن اقتصاد تکیه فراوانی شده است و موضوع مشارکت مردم در اقتصاد، گفتمانی جدی بوده و هست. طبق موازین و اصول اخلاقی و اجتماعی اسلام و با توجه به واقعیات موجود نیز به نظر می‌رسد چنین ایده‌ای به عدالت و آزادی نزدیکتر است.

علاوه بر این قضاوت‌های ارزشی و محتوایی، به لحاظ حقوقی هم اصل 44 قانون اساسی، ما را بیشتر به همین سمت میل می‌دهد. وقتی صنایع بزرگ و مادر و تجارت خارجی را تحت مدیریت دولت تعریف می‌کند و در صنایع کوچکتر که امکان انحصار و تمرکز وجود ندارد، بخش تعاونی و خصوصی را به رسمیت می‌شناسد یعنی اجازه ظهور تمرکز قدرت اقتصادی در دست افراد داده نشده است. باید یک بار برای همیشه این شعار فریبنده را که راه مشارکت مردم در اقتصاد را خصوصی‌سازی هرچه بیشتر اقتصاد می‌داند فراموش کنیم و بدانیم که این تنها مشارکت صاحبان سرمایه است و نه مشارکت مردم.

حال با توجه به این مطالب، باید ببینیم در واقعیت عینی جامعه، مسیر صحیح سهام عدالت به چه سمتی باید باشد؟ اصل مالکیت مردم بر سهام شرکت‌های دولتی واضح و مبرهن است و حتی اگر این سهام به طور مستقیم به افراد اختصاص نمی‌یافت نیز در واقع مالک اصلی این شرکت‌ها مردم بودند و دولت تنها وظیفه‌ی نمایندگی برای مدیریت این املاک مردمی را دارد. اما آیا سپردن اختیار این سهام به طور مستقیم به مردم بدون فراهم آوردن آگاهی و در شرایطی که اختلاف طبقاتی به دلیل سیاست‌های اشتباه سال‌های اخیر در حال اوج‌گیری است، تصمیم درستی بود؟ افراد زیادی از کسانی که نیاز فوری به سرمایه‌ای برای گذران روزگار دارند، به دنبال فروش سهام خود برخواهند آمد و این طبقات اجتماعی بالاتر هستند که مالک این سهام می‌شوند. و این یعنی سهم طبقات پایین از اقتصاد کشور به دست طبقات بالاتر می‌افتد.

از طرف دیگر فعالیت در بازار سرمایه نیاز به سطحی از اخلاقیات و مسئولیت‌پذیری اجتماعی دارد که در شرایط فعلی ما و به لطف مراکز فرهنگی و به خصوص صداوسیما، مصرف‌گرایی و اشرافی‌گری و خودمحوری جای آنها را گرفته است. و در چنین وضعیتی هرچه بر تعداد فعالان بازار سرمایه افزوده شود، گفتمان امنیت سرمایه نیز کم کم قدرت می‌گیرد و به تدریج جای گفتمان عدالت اجتماعی، استکبارستیزی، یاری مستضعفین و ... که آرمان‌های اصیل انقلاب اسلامی بوده‌اند را خواهد گرفت.

با ایمان پیدا کردن نسبت به مدل اقتصاد مردمی-دولتی راهکارهای رونق و پیشرفت پایدار هم خود را نشان خواهند داد اما برای پرهیز از نقد صرف نسبت به مسیر انتخاب شده برای سهام عدالت، راهکار جایگزینی که می‌توانست اتخاذ شود، هدایت این سهام‌ها به سمت بنگاه‌های اقتصادی بومی و یا تاسیس بنگاه‌های تعاونی در شهرها بر اساس همین سهم‌ها بود که در این صورت علاوه بر سهامداری مردم، ایجاد اشتغال و همچنین توزیع عادلانه‌ی صنعتی در مناطق مختلف کشور هم حاصل می‌شد. برای مثال سهم یک فرد سیستانی از مپنا یا مس ملی، صرفا سهمی در بازار سرمایه است؛ اما اگر این سهم توسط دولت تبدیل به یک کارگاه تولیدی یا مزرعه کشاورزی یا ... در محل زندگی او می‌شد، این سهم تبدیل به شغل و ارتباطات اجتماعی واقعی نیز می‌شد و همچنین محرومیت‌های مناطق به شدت محرومی چون سیستان و بلوچستان و خراسان‌های شمالی و جنوبی و سایر استان‌های مرزی که به خاطر سیاست تمرکزگرای دولت‌ها از نظر پیشرفت صنعتی عقب مانده‌اند رفع می‌شد.

این توزیع بومی سهام، خود به حضور اخلاق در بازار سرمایه هم کمک می‌کند. این که من در فلان صنعت که تا به حال از نزدیک دیوارهای آن را هم ندیده‌ام سهمی داشته باشم و فقط سود حاصل از سهام برایم مهم باشد تفاوت دارد با این که واقعیت خارجی سهام خود را ببینم و در بنگاهی سهم داشته باشم که در آن شاغلم و کار واقعی خود را عامل سود یا زیان این بنگاه می‌دانم.

البته این پیشنهاد، صرفا یک پیشنهاد خام نیست ولی جای چکش‌کاری نیز دارد و همچنین این تنها راه جایگزین برای ادامه‌ی مسیر سهام عدالت طبق مدل مردمی-دولتی هم نیست. اما باید بدانیم که این مدل تنها راه تحقق مشارکت واقعی مردم در اقتصاد و عدالت اجتماعی است.



[1] آیه 70 سوره مبارکه اسراء

[2] نامه 47 نهج‌البلاغه

[3] جلسه 12ام کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

[4] مبانی اقتصاد اسلامی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تهران؛ انتشارات سمت، ۱۳۷۱، ص۵۰7

[5] مبانی اقتصاد اسلامی، همان، ص۵۰۳

[6] تفسیر المیزان ، جلد ۱۴، ص ۴۵۴

[7] کافی، ج 2، ص 174؛ بحارالانوار، ج52، ص372

[8] بنگرید به کتاب نظریه احساسات اخلاقی، آدام اسمیت، ۱۷۵۹ و ثروت ملل، همان، ۱۷۷۶

۲۲ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید
يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۵۶ ق.ظ سجاد مقید
سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ!

سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ!

علی مرد رفتن و شدن بود و میل ماندن نداشت. حکومت علی هم میل ماندن به هر قیمتی نداشت. حکومت اسلامی، حکومت شدن‌هاست. حقیقت و عدالت مطلق در نقطه‌ای دوردست است و علی تنها برای حکومتی مشروعیت قائل بود که میل به همان بینهایت داشته باشد. او می‌دانست که هر لحظه توقف به هر بهانه‌ای، او را به طاغوتی تبدیل خواهد کرد. به برگشت که اصلا فکر نمی‌کرد.

تلاش برای جاودانگی در حال سکون، معنایی ندارد. اصلا خود حضرت امیر، همین را می‌گویند. حکومت برای علی، جز نفی طاغوت و میل به سوی حق، ارزشی ندارد. حفظ این حکومت به قیمت سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ.

علی روح خود را به جاودانگی سپرده و چنین کسی به مرگ تن نمی‌دهد. اصلا کسی که فردایش از امروز به حقیقت مطلق نزدیکتر نباشد، با علی نسبتی ندارد.

در دریا غیر موج و ساحل چیزی نیست. موج‌هایی هستند که وجودشان به رفتنشان بستگی دارد و صخره‌هایی در ساحل، که حیات‌شان تا زمانی‌ست که سرپایند. اما خلقت فقط برای رفتن، هستی قائل است. صخره‌ها، موج‌هایی بودند که غرورشان آنها را سخت کرده. صخره در برابر عشق گردن کشی کرده و منجمد شده.

موجی که تمام هستی‌اش رفتن است، به عمر طولانی نمی‌اندیشد. البته موج‌هایی هستند که عمرشان به درازا می‌کشد ولی آن‌ها هم هیچ گاه از رفتن خسته نمی‌شوند و قصد ماندن و به صخره پیوستن نمی‌کنند. موجهای پیر هم مرگ ندارند. موج فقط وقتی متوقف می‌شود که به صخره برخورد کند. و این برای او مرگ نیست. این شهادت است. شهادت مرگ نیست. مرگ برای ساحل است و جاودانگی برای موج.

موجِ زنده رو به سمت همان حق مطلقی می‌رود که قبل از خلقتش عهدی با او بسته است. پدرش، این عهد را به ارث گذاشته. او به سمت حقیقت مطلقی که عطشش را دارد می‌رود. ساحل سنگ‌دل سد راه او می‌شود و او چاره‌ای ندارد جز این که سد را بشکند. حقیقت درست پس از صخره‌های ساحل طلوع می‌کند.

طاغوت همیشه با غرور خود، قصد پوشاندن حقیقت و سد راه آن را دارد. او خودش را حقیقت جا می‌زند. غرور جاودانگی و بی‌نیازی از معشوق، ساحل را سخت و منجمد کرده است.

موج برای وصال معشوق چاره‌ای جز کوبیدن مشتش به صخره‌های سخت ندارد. غرور، چهره‌ی ساحل صخره‌ای را خشن کرده است. ساحل صخره‌ای، همان طاغوتی‌ست که اگر هزار سال هم با غرور ایستاده باشد، امواج شهید دریا سرنگونش خواهند کرد ...

موج برای وصال، چاره‌ای جز ستیز با ساحل ندارد ...

صخره‌های ساحل خود را فریفته‌اند. در هوس و تکبر، خودشان و خلقت‌شان و شعله‌های عشقی که موجب هستی‌شان بود را فراموش کرده‌اند. خیال کرده‌اند سکونت گزیدن و عمر بلند می‌تواند جاودانشان کند. غافل از اینکه از همان ابتدا نیستی را گزیده‌اند. او که این جهان را آفریده، جاودانگی را در رفتن و شدن قرار داده. چه خام خیال و هوس‌ران‌اند آنان که وهم و آرزوی جاودانگی را در بودن و ماندن می‌جویند.

هرچه بر طبیعت تسلط یابند و با غرور، ادعای جاودانگی کنند هم روزی موج‌هایی که سرباز خدایند، غرق‌شان خواهند کرد. این قانون خالق دریاست و عاقبت زمین، به موج‌ها تعلق خواهد گرفت.

اما تا آن روز موعود هر صخره‌ای که می‌افتد، طاغوتی دیگر در جایی دیگر می‌روید. تا دریا دریاست و تا این جهان باقی‌ست موج و صخره هم هست ... روزی که تمام صخره‌ها فروبریزند، جهان تمام شده و نوبت حساب‌رسی می‌رسد.

و موج‌هایی که خسته می‌شوند و آرام می‌گیرند، خللی در این قانون به وجود نمی‌آورند. خدایشان آنها را می‌برد و موجهای دیگری را می‌آورد که او را بسیار دوست دارند و او نیز بسیار دوستشان دارد.

موج پیر نمی‌شود. اصلا پیری و فرسودگی برای موج نیست. عمر بلند، نتیجه پابند شدن و سکون از روی غرور است. این سکون، هویت ساحل طاغوت  است نه موج. موج تنها به رفتن و وصال می‌اندیشد. حتی اگر پیر هم شود، فرسوده نمی‌شود. موج، موج است گرچه پیر شود!

موج‌هایی که عمرشان بلند می‌شود هم هیچ گاه از رفتن نمی‌ایستند. می‌دانند که محبوب، رفتنشان را این گونه خواسته ببیند. او هم همچنان به رفتن ادامه می‌دهد.

ولی این در مورد صخره درست نیست. صخره‌ها وقتی پیر می‌شوند، فرسودگی و سپس شکست در انتظارشان است. این عاقبت حتمی طاغوت‌هاست که هر چه هم بر امواج آزاده ولی ضعیف فخر بفروشند، باز هم محکوم به نیستی و مرگ‌اند.

اما موج‌های دیگری هم هستند که از روی هوسِ چند روز بیشتر زیستن، چون به ساحل می‌رسند، خودشان را در گودالی پرت می‌کنند که چند روزی بیشتر در آن روزگار بگذرانند. این گودال و سکون آن، طعمه‌ای‌ست که موج را از حقیقت پشت صخره‌ها غافل می‌کند و به سمت خود متوجه می‌سازد.

آن‌ها همان امواجی هستند که فریب ساحل طاغوت را خورده بودند و پنداشته بودند که حقیقت همین است و پس از او چیزی نیست. آن‌ها واقعیت ساحل را به جای حقیقت ماورای ساحل نشانده بودند ... و برای همین هم سر ستیزی با ساحل و واقعیت طاغوتی آن نداشتند تا با عبور از او به وصال حق برسند ...

آب آنقدر در گودال و در پناه ساحل می‌ماند تا متعفن شود و نهایتا با تحمل درد تبخیر، زجرش تمام می‌شود.

صخره‌ای هم که هزار سال خود را به جای حقیقت جا زده و جسم امواج را گرفته، هنگام فرسودگی و شکستن‌ زجر می‌کشد.

اصلا گندیدن و زجر کشیدن هنگام مرگ، سرنوشت مشترک ساحل طاغوتی و امواجی‌ست که سکون و بودن در پناه ساحل را گزیده‌اند. به عکس امواج شیدا و عاشق ... که رفتن و شدن را انتخاب کرده‌اند و شهید می‌شوند ...

بر خلاف موجی که در حال رفتن است و حتی پس از برخورد به ساحل هم نمی‌میرد، امواجی که در همان دل دریا به جایی که رسیده‌اند رضایت می‌دهند و خیال رسیدن می‌کنند، همان جا می‌میرند. آنچه از او به ساحل می‌رسد، موج نیست. جسم بی‌روحی‌ست که با رسیدن به ساحل، عمرش تمام می‌شود.

همان لحظه‌ای که قفس جسم‌شان می‌شکند، روحشان نیز غرق می‌شود. روح اینان، سال‌هاست که طعم عشق و غم هجران را از یاد برده است و میلی به رفتن ندارد. مرگ اینان -هرچند نه به اندازه تبخیر گنداب‌های پشت ساحل و شکستن صخره‌ها- برایشان دردناک است. ایشان هم سرِ ستیزی با ساحل و واقعیت طاغوتی آن نداشتند ...

او قابل ترحم‌ترین موجودات است. نه چنان قدرت و غروری دارد که جسمش را سخت کند و در کنار صخره‌های دیگر، برای خود قدرتی دست و پا کند و چند صباحی به امواج فخر بفروشد و خود را به جای حقیقت جا بزند. و نه آنقدر مزه‌ی عشق چشیده است که روحش را نای رفتن باشد. و نه انگیزه‌ای برای ماندن دارد تا به گنداب‌های پشت ساحل بپیوندد. از واقعیت رانده و از حقیقت مانده ...

او شهید نمی‌شود. رسیدن به ساحل و پی بردن به دروغش همان و مردن همان ...

مرگ، داسی نیست که در گندم‌زار هستی افتاده باشد. مرگ موشی‌ست که در این گندم‌زار دنبال خوشه‌های مرده‌ای می‌گردد که به عدم و نیستی تعلق دارند. برای انسان‌هایی که هستند، مرگی نیست.

موج وقتی به ساحل می‌رسد نمی‌میرد. او جسم فانی خود را رها می‌کند و با روح خود پیش خدایش می‌رود. این صخره است که جاودانگی را در جسم سخت خود جستجو کرده و با فدا کردن روحش، هوس جاودانگی جسمش را در سر می‌پروارند. او وقتی می‌شکند، می‌میرد. مرگ منتظر شکستن همین‌هاست. اصلا مرگ از موجی که برای‌ش آغوش گشوده، می‌گریزد.

موج، مامور به تکلیف است. او وظیفه دارد برود. اصلا دست خالق، هستی او را در رفتن قرار داده. صخره‌ی طاغوت، جلوی رفتن او را می‌گیرد و عاقبت موج می‌شود شهادت. ولی این بهانه‌ای برای پیوستن به طاغوت نیست.

ضربه‌های نحیف موج بی‌اثر نیستند. موج‌ها، تن سخت و روح به عدم پیوسته‌ی ساحل را می‌فرسایند. گاهی موجی مثل ابراهیم می‌آید و نمرود را می‌شکند. گاهی موجی مثل موسی، ساحل فرعون را غرق می‌کند. و آخرین موج، موج محمد، با تمام هستی خود نیستی همه‌ی ساحل‌ها را به رخ‌شان می‌کشد و در تن تمام صخره‌های جهان رعشه‌ای می‌اندازد تا تمام نیستی‌شان پر از تَرَک شود.

از پی این آخرین موج، موج‌هایی روانه‌ی ساحل طاغوت می‌شوند که هر کدام توان خرد کردن همیشگی طاغوت را داشتند. اما وقتی ساحلی در کرانه‌های دریا، روح امواج را آزاد نکند، آفرینش بی‌معنی می‌شود. مگر می‌شود خدا امواج را شیفته و دیوانه‌ی خود کند و راهی برای وصال نگذارد؟!

حسین، چنان طعنه به این صخره‌ها زد که می‌توانست همه را تا ابد، غرق کند. ولی در این صورت نظم خلقت و عشق‌بازی امواج و شهادت، همه از میان می‌رفت. او پس از خرد کردن ساحل، به حقیقت پیوست و صخره‌ها را برای شهادت و وصال امواج باقی گذاشت. او اصلا از ابتدا بخشی از حقیقت بود که در دریا جا مانده بود. او برای همین در میان امواج جا گرفته بود که راه و رسم رفتن و شکستن ساحل را بیاموزد.

اصلا اخراج آدم از بهشت تنها افسانه‌ای مقدس یا پدیده‌ای غیر منتظره نبود. این بخشی از آفرینش آدم و جهان اوست. نافرمانی آدم، جزوی از آفرینش بود. خدا پس از راندن آدم از نزد خود، او را خواند و آن قدر به او مهلت زجه و زاری و حسرت داد تا بی‌تابیِ شدن و بازگشتن در هر جزئی از آدم شعله بگیرد و او را به وجود بیاورد.

گاهی خدا امری می‌کند که منتظر نافرمانی از آن است و گاهی نفی‌ای می‌کند و منتظر سرپیچی‌ست. نافرمانی شیطان و سرپیچی آدم، بخشی از خلقت و لازمه‌ی نظم یافتن آن بود. تا صخره‌ای نباشد و مانع امواج شیدا نشود، عشق‌بازیِ حقیقت پشت ساحل با امواج دریا، معنایی ندارد. حال آنکه اصلا قصد خالق از خلق ساحل و امواج، بنده‌گی و دلدادگی و وصال بوده ...

خوردن میوه‌ی ممنوعه بخشی از روند خلقت بود. آدم باید از بهشت اخراج می‌شد تا حسرتی همیشگی از هم‌جواری حق مطلق در وجودش شعله بکشد. آدم باید از بهشت اخراج می‌شد تا مراحل خلقتش تمام شود و «آدم» شود. بر خلاف صفات اکتسابی جسمانی، این شعله‌ی گدازان، به تمام فرزندان آدم رسید. عشق به حق و بی‌تابی پیوستن به آن. انگار خدا همه‌ی ما را پس از تجربه‌ی هم‌جواری، از خویش راند و سپس از آن بالا، دعوتمان کرد و رفتن و شدن را ماهیت انسان قرار داد.

شیطان، نخستین کسی بود که در مقابل حقیقت و عشق، گردن‌کشی کرد. اما نافرمانی او از امر خدا، بخشی از خلقت جهان ما بود. دریا نیاز به ساحل دارد. خدا دریایی را آفرید که شیطان، نخستین خشکی در کرانه‌ی آن شد. وقتی مانعی و عاملی نباشد که حواس آدم را پرت کند و مسیر رفتنش را پر خطر، حقیقت عشق ظهور نخواهد کرد.

ماجرای اخراج آدم از بهشت، ماجرای شیدایی و میل همیشگی به بالا رفتن و هرگز نرسیدن آدمی را روایت می‌کند. خدا دلیل بی‌تابی همیشگی انسان را برای‌ش بازگو می‌کند. اما باز هم اغلب این موج از آسمان افتاده، یادش می‌رود که در این جهان کاری جز فرار و بازگشت به سوی معشوق که همان حقیقت پشت ساحل است ندارد! مشغول خود می‌شوند و رفتن را فراموش می‌کنند.

چه کوتاه‌اند کسانی که به اشتباه، «بودن» را با «هستن» اشتباه می‌گیرند و بودن انسان را مساوی وجود داشتن او خیال می‌کنند. نمی‌دانند که طبیعت خلقت انسان، رفتن و شدن است. بودن و ماندن، عین «عدم» ماست و در رفتن و شدن رنگ «وجود» بر اندام آدم، می‌نشیند. همانطور که موج هر لحظه از رفتن بایستد، دیگر نیست.

مرگ طبیعی، برای آدمهای زنده، نیست. همانطور که روزمرگی و ماندن، ربطی به آن‌ها ندارد. مرگ طبیعی یعنی مرگ بر اثر فرسودگی و پیری. پیری مخصوص صخره‌های ساحل است. موج پیر نمی‌شود. در همان جوانی، قفس جسمش را می‌شکند تا سریعتر به بینهایت میل کند. حتی اگر عمرش به درازا بکشد هم پیر و فرسوده نمی‌شود.

هر که بودن را برگزیده، چون ساحل آرامی‌ست که مغرور و سرکش، حسرت رفتن را در خود کشته و ثباتش اورا به گردن‌کشی و توهم خدایی می‌کشاند. او با ماندن خود، «عدم» را برگزیده؛ هرچند که این سفتی و سختی، مرگش را هزار سال به تاخیر اندازد. یا مرداب متعفنی می‌شود که تنها چند روز بیشتر در پناه طاغوت زنده می‌ماند و این گونه ذلت بندگی صخره را به جای جاودانگی حیات در جوار معشوق می‌فروشد.

اما موج همان «موجود» شیدایی‌ست که هستی‌اش به رفتنش بستگی دارد. او می‌داند که رفتنش او را به سینه‌ی سخت صخره‌ای خواهد کوفت که جسمش را خواهد گرفت. ولی او هستی جاودانه را انتخاب کرده و چه بهتر از این که جسمش را بگذارد و سبک‌تر برود. موج هرگز نمی‌میرد. اصلا مرگ برای وجودهای جاوید نیست. مرگ برای مرده‌هایی‌ست که در مقابل معشوق گردن‌کشی کرده‌اند.

...

ما امواجی هستیم که می‌توانیم، جاودانه شویم و آنقدر سبک گردیم که جسم‌مان هم توان هم‌راهی‌مان را از دست بدهد. آنقدر سبک که حتی جا ماندن جسدمان روی سنگ‌ریزه‌های ساحل را هم حس نکنیم. وقتی قفس جسم علی شکافت، با شعف به همان حقیقت پس از ساحل سوگند خورد که رستگار شد ...

ما می‌توانیم گندابی پشت ساحل هم باشیم و زجر پیری و گندیدگی بکشیم و نیستی را برای خود انتخاب کنیم تا چند روز بیشتر در پناه طاغوت زندگی کنیم.

و یا صخره‌ای مغرور شویم و با کتمان حقیقت، بر امواجْ فخرفروشی کنیم و باز هم زجر پیوستن به نیستی و دردِ شکستن را تحمل کنیم. زجر عمر بلند بی‌حاصل و لبریز از هجران ...

اصلا دریا جای رسیدن نیست. او که دریا و ساحل و موج را خلق کرده، دریا را فقط برای رفتن آفریده. هر موجی که توهم رسیدن به سرش بزند و لحظه‌ای سکون گزیند، همان لحظه به عدم می‌پیوندد. و موش مرگ، حریصانه به دنبال جمع کردن این خوشه‌های مرده است ...

در هر صورت هستی ما به رفتنمان گره خورده و این شاید تنها جبر طبیعت باشد ...

اگر می‌رویم هستیم و همان لحظه که بایستیم دیگر نیستیم ...

 

سحر 28 اردیبهشت 1399

23 رمضان 1441

۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۵۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد مقید

روز جمهوری اسلامی|چرا جمهوری اسلامی پیروز نشد؟!

با یک سوال، سر صحبت را باز می‌کنیم. آیا حکومت فعلی ایران، جمهوری اسلامی‌ست؟ یا سالها پیش، عده‌ای از خدا بی‌خبر جمهوری اسلامی ما را منجمد کرده‌اند و یک طفل مجهول الهویه را به جایش به ما قالب کرده‌اند؟

من به ملت بزرگ ایران که در طول تاریخ شاهنشاهی، که با استکبار خود آنان را خفیف(سبک و بی‌‏ارزش) شمردند و بر آنان کردند آنچه کردند، صمیمانه تبریک می‌گویم. خداوند تعالی بر ما منت نهاد و رژیم استکبار را با دست توانای خود که قدرت مستضعفین است در هم پیچید و ملت عظیم ما را ائمه و پیشوای ملتهای مستضعف نمود، و با برقراری جمهوری اسلامی، وراثت حقه را بدانان ارزانی داشت. من در این روز مبارک، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهوری اسلامی ایران را اعلام می‌کنم. به دنیا اعلام می‌کنم که در تاریخ ایران چنین رفراندمی سابقه ندارد، که سرتاسر مملکت با شوق و شعف و عشق و علاقه به صندوقها هجوم آورده و رای مثبت خود را در آن ریخته و رژیم طاغوتی را برای همیشه در زباله‌دان تاریخ دفن کنند.

(...) صبحگاه 12 فروردین -که روز نخستین حکومت الله است- از بزرگترین اعیاد مذهبی‌ و ملی ماست. ملت ما باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی که کنگره‌های قصر 2500 سال حکومت طاغوتی فرو ریخت، و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جای آن نشست.

این جملات، بخشی از پیام امام خمینی به ملت ایران، پس از اعلام نتایج همه‌پرسی جمهوری اسلامی در روز 12 فروردین سال 58 است.

آنچه که منِ دهه هفتادی از روز جمهوری اسلامی به یاد دارم، یک سری مراسمات رسمی و تا حدودی کلیشه‌ای هستند که هر سال 12 فروردین، برگزار می‌شوند و در شلوغی‌های تعطیلات نوروزی و «سیزده‌به‌در» فرصت چندانی برای پررنگ شدن در عرصه‌های عمومی نمی‌یابند. البته ادارات، طبق بخشنامه‌ها به وظایف خودشان در این مناسبت به خوبی عمل می‌کنند!!

یعنی روزی که دست توانای خداوند، که همان قدرت مستضعفین است، بر رژیم استکباری پیروز شد و ملت عظیم ما را ائمه و پیشوای ملتهای مستضعف نمود و کنگره‌های قصر 2500 سال حکومت طاغوتی را فرو ریخت و حکومت مستضعفین که حکومت خداست به جای آن نشست، امروز بدون بخشنامه، اهمیت زیادی ندارد.

گویا انقلاب، همان 41 سال پیش تمام شد و رفت. بعد از پیروزی باید همه بنشیند سر جایشان تا مبارزان شیک قبل انقلاب زمام امور را در دستشان بگیرند. آرمان‌ها و حقوق مستضعفین برای دوران مبارزه بود و اکنون باید زمام امور را به دست عقلا داد تا بر اساس واقعیت‌ها! حکمرانی کنند. عقلایی که در ساختن دوگانه‌ی آرمان-واقعیت تبحرشان را نشان دادند، قطعا به خوبی از پس اداره امور هم برمی‌آیند!!

اصلا امروز، معنای حکومت مستضعفین، حکومت امثال صفدر حسینی‌هاست که حقوق نجومی‌شان را از سفره‌ی انقلاب بخورند. کارگران و زحمتکشان از همان ابتدا هم اشتباه کرده بودند که فکر کردند در حکومت مستضعفین حقوقی دارند!!!

ولی امام انقلاب، همان آغاز و حتی پیش از همه‌پرسی، نگران این ارتجاع و خمودی و ایستایی بودند که فریاد برآوردند و نسبت به فردای تاریک این «ارتجاع از انقلاب» هشدار دادند.

ما تا کنون نصف راه را پیمودیم؛ یعنی دست اجانب را تا حدودی کوتاه کردیم. (...) ما اگر چنانچه در این موقع حساس سستی بکنیم یا گمان کنیم که پیروز شدیم -که گمان پیروزی باز سستی می‌آورد- اگر شما گمان کنید که دیگر پیروز شدید و باید بروید سراغ کسب و کارتان و بی‌اعتنا باشید راجع به مقدراتتان، من خوف این را دارم که شکست بخوریم. ما پیروز نشدیم تا کنون؛ ما پیروز بر سلسله پهلوی شدیم، آنها را خارج کردیم لکن ریشه‌های آنها باز ممکن است باقی باشد. (...) ما نباید فرض کنیم که چون این پیروزی ابتدایی را پیدا کردیم دیگر کار گذشته است؛ کار نصفه شده است، شاید بیشتر از نصفش باقی مانده باشد. (28 اسفند 1357)

حضرت امام، خطر ارتجاع را بیشتر از همه‌ی کسان دیگر درک کرده بودند. اینکه تمایل حاکمان به حکمرانی بی‌دردسر و تمایل مردم به زندگی بی‌دردسر، منجر به حذف تدریجی مردم از صحنه‌ی تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی شود و کم‌کم حتی حق اعتراض هم از مردم سلب شده و نهایتا یک طبقه‌ی الیگارشیک حاکم بر سرنوشت تمام مردم شود. این همان مصیبت سابقی است که امام از بازگشت آن نگران بودند.

باید ملت ایران این پیروزی را و این نهضت را حفظ کنند. اگر این نهضت خدای نخواسته رو به سستی گراید، باید مهیای اعاده مصیبت‌های سابق باشیم.

(...) پیروزی آن روزی است که تمام ریشه‌های اجانب و تمام ریشه‌های فساد از مملکت ما بریده بشود (...) و باز نشده است. (...) سستی راه ندهید به خودتان، سردی راه ندهید به خودتان، (...) گمان پیروزی نهایی نبرید؛ اگر این گمان برده بشود یا این اعتقاد پیدا بشود، سستی پیدا می‌شود. شما باید خودتان را نیمه پیروز بدانید و در نیمه راه؛ و بقیه راه را که بسیار مشکل است باید با همت همه(...) تعقیب کنیم و به نهایت برسانیم. (29 اسفند 1357)

فکر نکنم واضحتر از این بشود گفت که تا فساد در این مملکت ریشه دارد، مبارزه هم باید ادامه داشته باشد وگرنه اصلا انقلاب اسلامی پیروز نشده. برخوردی که با افشاکنندگان حقوق‌های نجومی و خانه‌های نجومی و معترضان به شبیخون سران قوا به سفره‌های مردم در مسئله‌ی گرانی بنزین شد، نشان داد که حاکمان این مملکت چه نسبتی با انقلاب و امام انقلاب دارند.

اینکه ما را تا اینجا آورده است این نهضت بوده است. (...)  یعنی همه مردم با هم گفتند که ما اسلام را می‌خواهیم و ما رژیم کذا را نمی‌خواهیم. این معنا را باید حفظ کرد. اگر ان‌شاء‌الله این معنا را حفظ بکنیم تا آخر خواهیم پیروز شد، و اگر خدای نخواسته سستی بشود، سردی بشود در این معنا، من خوف این را دارم که [با] سردی و سستی ماها یکوقت -خدای نخواسته- اوضاع برگردد و اگر -خدای نخواسته- برگردد، از آن برگشتهایی است که دیگر ما رفته‌ایم. ولی من امیدوارم که برنگردد و (...) همه با هم جلو برویم ان‌شاءالله. (8 فروردین 1358)

سستی ما کار را تا اینجا آورده که تنها به عنوان نمونه، جلسات هیئت دولت هم به کاخ سعدآباد منتقل می‌شود، وزیر راه به قربانیان فاجعه‌ی قطار تبریز-مشهد، بیمه‌هایشان را یادآوری می‌کند و وزیر بهداشت، به پیرمرد فقیر، نسخه‌ی «خودت بمال» تجویز می‌کند.

خدا نیاورد روزی را که با ادامه‌ی سردی و سستی ما، اوضاع بیش از این! برگردد. در این صورت با یک جمهوری اسلامی مواجه خواهیم بود که اساسا هیچ تفاوتی با دوران طاغوت نخواهد داشت و تنها پیشوندی مقدس برایش می‌ماند تا مقدس‌مآبان ساده لوح را همچنان فریب دهد. این ارتجاع آشکار، می‌رود که جمهوری اسلامی را اساسا به ضد خودش تبدیل کند.

کم‌کم شرایطی به بار می‌آید که مردم معترض هم پناهی ندارند و حتی کسی مسئولیت قربانیان یک اعتراض به حق در آبان 98 را هم نمی‌پذیرد. و مدعیان انقلاب هم که برای حمایت از یک راننده اسنپ در مقابل یک دختر کم‌حجاب کمپین می‌زنند و فرمان آتش به اختیار رهبر انقلاب را ابزار گردن کلفتی‌های سلیقه‌ای خود قرار می‌دهند، موقع تجاوز حکمرانان به بدیهیات و اولیات انقلاب اسلامی که می‌شود، از سر مصلحت! به سوراخ‌هایشان می‌خزند.

گویا روح فرعون، همچنان سرگردان دنبال کالبدی برای ظهور می‌گردد و اکنون کالبد برخی حاکمان جمهوری اسلامی را برای خود گزیده است.

مبارک باد بر شما روزی که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهای طاقت‌فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پای درآوردید، و با رای قاطع به جمهوری اسلامی، حکومت عدل الهی را اعلام نمودید. حکومتی که در آن، جمیع اقشار ملت با یک چشم دیده می‌شوند و نور عدالت الهی بر همه و همه به یک طور می‌تابد و باران رحمت قرآن و سنت بر همه کس به یکسان می‌بارد.

مبارک باد شما را چنین حکومتی که در آن اختلاف نژاد و سیاه و سفید و ترک و فارس و لر و کرد و بلوچ مطرح نیست. همه برادر و برابرند؛ فقط و فقط کرامت در پناه تقوا و برتری و به اخلاق فاضله و اعمال صالحه است.

مبارک باد بر شما روزی که در آن تمام اقشار ملت به حقوق خود می‌رسند، فرقی بین زن و مرد و اقلیتهای مذهبی و دیگران در اجرای عدالت نیست. طاغوت دفن شد و طغیان و سرکشی به دنبال او دفن می‌شود، و کشور از چنگال دشمنهای داخلی و خارجی و چپاولگران و غارت‌پیشگان نجات یافت. (12 فروردین 1358)

اینکه روز دفن شدن طاغوت، این روزها در میان مستضعفین استقبال کمتری دارد، می‌تواند نشانه‌ی خطرناکی باشد از یک ارتجاع بزرگ. می‌تواند نشانه‌ای باشد از اینکه ریشه‌های باقی مانده از طاغوت، باز به صدر امور برگشته باشند و همان روزی باشد مصیبت‌های سابق اعاده شده‌اند. البته که این، غمبارترین خوانشی است که می‌توان از فراموشی تدریجی آرمانهای انقلابِ امام و مردم، داشت. کسانی در پاسخ به این خوانش، راهپیمایی 22 بهمن را مثال می‌زنند که هر سال، علی رغم دشمنی‌ها! پرشورتر می‌شود. ولی مگر فرد باریک‌بینی هست که نبیند همین راهپیمایی 22 بهمن، تبدیل به ابزار نمایش قدرت طیف خاصی از انقلابیونِ گذشته، شده که امروز از انقلاب فقط حکمرانی‌اش را به ارث برده‌اند؟! مگر همین راهپیمایی، به زور ساز و آواز تبلیغاتی و بودجه‌ی دولتی و فضاسازی بخشنامه‌ای و تحریک هرگونه انگیزه‌ی دینی و ملی‌گرایی و ... برگزار نمی‌شود؟ انقلاب اسلامی برای مردم و مستضعفین بود یا برای حکمرانان؟!

کافیست ببینیم اصلا فاسدان و دشمنان و چپاولگران داخلی، چقدر از راهپیمایی روز 22 بهمن وحشت به دلشان می‌افتد؟ مگر نمی‌بینیم برخی از همین چپاولگران، بدشان هم نمی‌آید که سخنران همین جشن باشند؟! چنان که کم هم نیستند همین مفسدانی که پشت بلندگوی 22 بهمن سخن رانده‌اند!!

شاید عده‌ای بگویند «اگر انقلاب، تمام شده و 22 بهمن تنها تابلویی برای حفظ ظاهر است، پس چرا دشمن! هر سال علیه آن تبلیغ می‌کند؟ این یعنی انقلاب همچنان از ایران در برابر دشمنان دفاع می‌کند.» پاسخ روشن است. آن دشمن خارجی که هر ساله در آستانه‌ی جشن پیروزی! انقلاب، خود را به آب و آتش می‌زند، درد منافع بیشتر دارد. وقتی عمله‌های او که همان دشمنان داخلی مردم‌اند در مصدر امور، جا خوش کرده‌اند، آنها هم نگرانی چندانی از یک راهپیمایی ندارند.

اصلا اگر قرار بود فقط دشمن خارجی را بترسانیم و با دشمنان داخلی مدارا کنیم، همان نظام آمریکا الگوی بهتری نبود؟ پس منطق مرگ بر آمریکایی که می‌گوییم چیست؟! نکند قرار است با مرگ هژمونی آمریکا، سلطه‌ی فرعونی آقایان یقه بسته را تجربه کنیم؟!

وقت برای شِکوِه باز هم هست. ولی به عنوان خاتمه‌ی این غم‌نامه‌ی انقلابِ اسلامیِ امامِ مستضعفین، بد نیست چند جمله از بنیان‌گذار انقلاب را یادآوری کنیم. آرمان‌هایی که ما یقین داریم، امام به آنها ایمان داشتند و همین ایمان امام به آرمان‌هایشان بود که موجب ایمان مردم به ایشان می‌شد.

ما می‌گوییم (...) کسی که ما می‌خواهیم مقدراتمان را دستش بدهیم باید آدمی باشد که مردم انتخاب کنند و با انتخاب مردم پیش بیاید. قهراً وقتی با انتخاب مردم پیش آمد صالح است.

(...) ما می‌خواهیم یک همچو مملکتی پیش بیاید که به دست خود مردمْ مقدرات باشد؛ نتواند یک رئیس جمهوری، اگر هم یک وقتی فرض کنید اول صالح بود و قرار دادند؛ بعد وقتی که رسید به قدرت‌ چه بشود، نتواند. برای اینکه همین رئیس جمهور، دستِ مردم است اختیارش؛ هر روزی مردم گفتند نه، نه می‌شود. (سخنرانی امام خمینی(ره) در جمع ایرانیان مقیم خارج؛ 10 دی 1357)


اگر -چنانچه- جمهوری اسلامی برپا بشود، البته با تدریج، بسیاری از امور اصلاح می‌شود. و امیدوارم که همه امور اصلاح بشود؛ و مملکت مال خود شما باشد و خود شما مملکت را اداره بکنید. (28 اسفند 1357)


من از دولتها می‌خواهم که بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال فکر و اراده، باقیمانده رژیم طاغوتی را که آثارش در تمام شئون کشور ریشه دارد پاکسازی کنند، و فرهنگ و دادگستری و سایر وزارتخانه‌ها و ادارات که با فرم غربی و غربزدگی بپا شده است به شکل اسلامی متحول کنند و به دنیا عدالت اجتماعی و استقلال فرهنگی و اقتصادی و سیاسی را نشان دهند. (12 فروردین 1358)

 

بیا به اسب، حماسه، رکاب برگردیم

بیا دوباره مروری کنیم خاطره را

به روزهای خوش التهاب برگردیم

کنون که موعظه در کاخ‌ها نمی‌گیرد

بیا به سرب، به سرب مذاب برگردیم

به دست‌های پر از پینه، سفره‌های تهی

به حرف اول این انقلاب برگردیم

اگر چه طی شده وقت سفر، ولی ای دل

بیا به آینه، قرآن، به آب برگردیم

۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۳۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

تحلیل وقایع آبان تا انتخابات مجلس، از زاویه نگاه مردمِ در حاشیه مانده

افراد، دنیا را از  همان جایی که ایستاده‌اند می‌بینند و بر اساس همین مشاهده‌ها اتفاقات اطرافشان را تحلیل می‌کنند. البته این به آن معنا نیست که برخی افراد، تصویر درست‌تر یا کاملتری می‌بینند؛ بلکه هرکدام، ابعاد خاصی از اتفاقات را مشاهده می‌کنند. این رویکرد ماست که اهمیت هرکدام از این ابعاد را کمتر یا بیشتر می‌کند.

امام علی(ع) در عهدنامه‌ی مالک اشتر می‌فرمایند:«بخشى از بیت المال و بخشى از غلّه‌هاى زمین‌هاى غنیمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا براى دورترین مسلمانان همانند نزدیکترین آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعایت آن مى‌باشى. مبادا سرمستى حکومت تو را از رسیدگى به آنان باز دارد، که هرگز انجام کارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترک مسئولیّتهاى کوچکتر نخواهد بود. همواره در فکر مشکلات آنان باش و از آنان روى بر مگردان؛ به ویژه امور کسانى را از آنان بیشتر رسیدگى کن که از کوچکى به چشم نمى‌آیند و دیگران آنان را کوچک مى‌شمارند و کمتر به تو دسترسى دارند. (...) از یتیمان خردسال و پیران سالخورده که راه چاره‌اى ندارند و دست نیاز بر نمى‌دارند، پیوسته دلجویى کن که مسئولیّتى سنگین بر دوش زمامداران است.

(...)پس بخشى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصا به امور آنان رسیدگى کنى و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند.»

بنابراین روشن است که امام آن رویکردی را تکلیف می‌کنند که بیش از توسعه‌ی اقتصادی و رویکرد به اصطلاح امنیتی، به رفاه طبقات محروم و برقراری عدالت اجتماعی اهمیت قائل است. چرا که اصلا ایشان، توسعه را در عدل می‌بینند(فَانَّ فی العَدْلِ سَعَةً).

به همین دلیل هم هست که امام مستضعفان فرمودند:«به همه در کوشش برای رفاه طبقات محروم وصیت می‌کنم که خیر دنیا و آخرت شماها رسیدگی به حال محرومان جامعه است که در طول تاریخ ستمشاهی و خان‌خانی در رنج و زحمت بوده‌اند.»

شاید نیروهای امنیتی و افرادی که رویکرد صرفا امنیتی نسبت به مسائل دارند، به طور مثال در اعتراضات آبان‌ماه دستهای خارجی و عوامل آشوبگر را ببینند که دفع خطرشان موفقیت بزرگی بوده. اما از طرف مردم و به خصوص مستضعفین، آنچه مشاهده شد سیلی سخت جمهوری اسلامی به صورت مردم و به خصوص مستضعفین بود. این تصویر، حقیقت داشته باشد یا نه، آنچه مهم است این است که بسیار ناامید کننده و سرخوردگی‌آفرین است.

آنچه در واقعیت اتفاق افتاد، این بود که یک تصمیم ظاهرا نسنجیده با یک روش به شدت مستبدانه اجرا شد و تقریبا هیچ کس مسئولیت آنرا برعهده نگرفت. دهها نفر از افراد بیگناهی که اعتراض به حق و درستی داشتند در این ماجرا جانشان را از دست دادند؛ نیروهای امنیتی و انتظامی نه تنها امنیت ایشان را تامین نکردند که برعکس تفاوتی هم بین معترض و آشوبگر در شلیکهایشان قائل نشدند و حتی کسی مسئولیت این فاجعه را هم بر عهده نگرفت و تعداد جانباختگان هم روشن نشد.

رییس جمهور کشور، پس از این اتفاقات خونین، با لبخندی زهرآلود گفت خودش هم از تصمیم و نحوه‌ی اجرای آن اطلاعی نداشته. رییس مجلس گفت اطلاع داشته. رییس قوه‌ی قضا هم گفت با شروطی امضا کرده.

و پس از اینهمه حوادث شوکه کننده، حتی یک نفر هم پشت تریبون رسمی عذرخواهی نکرد و کسی هم محاکمه نشد و حتی کسی هم در سطح مسئولین به کس دیگری چپ نگاه نکرد. و در نهایت علی شکوری راد، دبیرکل حزب اتحاد ملت در اظهارات شرم‌آوری، بی‌شرمانه از سبد رای اصلاح‌طلبان در بالا شهر گفت و از اینکه اعتراضات و جان‌باختن مردم پایین شهر در آبان تاثیر چندانی در سبد رای اصلاح‌طلبان ندارد ابراز شادمانی کرد.

قطع ده روزه‌ی اینترنت هم به این اتفاقات اضافه می‌شود و طبقه‌ی متوسط را هم به جمع ناراضیان از وضع موجود اضافه می‌کند و بازهم کسی عذرخواهی نمی‌کند.

مردم‌سالاری روزمره یا کارآمد؟!

وقتی از کارآمدی مردم‌سالاری سخن می‌گوییم یعنی وجود امکاناتی که بتواند در شرایط غیر طبیعی هم پاسخگوی نیازهای واقعی جامعه باشد.

امام خمینی دیماه 57 و قبل از پیروزی انقلاب در بیاناتی به روشنی به وجه سلبی مردم‌سالاری تاکید می‌کنند:«ما می‌گوییم (...) کسی که ما می‌خواهیم مقدراتمان را دستش بدهیم باید آدمی باشد که مردم انتخاب کنند و با انتخاب مردم پیش بیاید. قهراً وقتی با انتخاب مردم پیش آمد صالح است.

ما می‌خواهیم یک همچو مملکتی پیش بیاید که به دست خود مردمْ مقدرات باشد؛ نتواند یک رئیس جمهوری، اگر هم یک وقتی فرض کنید اول صالح بود و قرار دادند؛ بعد وقتی که رسید به قدرت‌ چه بشود، نتواند. برای اینکه همین رئیس جمهور، دستِ مردم است اختیارش؛ هر روزی مردم گفتند نه، نه می‌شود

به نظر می‌رسد مولفه‌های وزن‌دارتر جمهوریت نظام، بیشتر به کارآمدی همین وجه سلبی آن بستگی دارد تا مولفه‌های ایجابی مانند برگزاری انتخابات یا میزان مشارکت مردمی. چراکه اولا این امور به تدریج تبدیل به امور روزمره شده و از جایی به بعد تبدیل به عادت می‌شوند و عادت همواره منجر به اصالت یافتن صورت به جای محتواست؛ و ثانیا مسئولی که در یک روز، انتخاب می‌شود، چهار سال یا هشت سال بر منصب خود سوار است. آنچه مهمتر از انتخاب یک روزه است، وجود امکان نظارت در چهار یا هشت سال بعدی‌ست.

بنابراین روشن است که نه منطقا و نه شرعا لزومی ندارد یک مسئول منتصب یا منتخب، تا پایان دوره‌ی مسئولیتش باقی بماند. اینکه افراد باید مسئولیت اقداماتشان را بر عهده بگیرند و برنامه‌های بلندمدتی برای دوره‌ی مدیریتشان داشته باشند یا اینکه اگر اقدامات اشتباهی داشته‌اند، خودشان باید جبرانش کنند کاملا منطقی است؛ ولی شرایطی را در نظر بگیرید که آن فرد گناهکار، خطاهای گذشته‌ی خود را درست بپندارد یا اصلا محرز شود که اعتقادی به انقلاب و اسلام و حقوق مستضعفین و عدالت اجتماعی ندارد و بنیانا ایده‌های حکمرانی ضدانقلابی را در پیش گرفته است و یا احیانا خودش یا نزدیکانش آلوده به فساد مالی یا سیاسی شده‌اند؛ آیا در چنین شرایطی منطقی‌تر نیست که این فرد پس از محاکمه در دادگاه، اشتباهات گذشته‌اش را جبران کند و فرد دیگری که مردم بتوانند به او اعتماد کنند به جای او بنشیند؟!

البته بدیهی‌ست که پیش‌نیازهای چنین مردم‌سالاری کارآمدی، شامل مواردی از جمله شفافیت تصمیمات و محل و مقدار درآمد و دارایی‌های مسئولین، تامین امنیت اعتراضات و به رسمیت شناختن اعتراض، کارآمدسازی سازوکارهای نظارت و شکایت مردمی از مسئولین، کارآمدی رسانه و خارج ساختن آن از انحصار بودجه‌ی دولتی و قبل از همه‌ی اینها احترام گذاشتن به مردم و ولی نعمتان انقلاب است!

تجمع خوب؛ تجمع بد!

یکی از متداول‌ترین مسیرهای ابراز اعتراض، تجمعات مردمی‌ست. به خصوص وقتی سازوکارهای شکایت مردمی مانند دیوان عدالت اداری و از آن مهمتر مجلس شورای اسلامی، کارآمدی کافی را نداشته باشند، این تجمعات اهمیت بیشتری برای مردمانی که از شرایط موجود راضی نیستند، پیدا می‌کند.

اگر بخواهیم نظر مردم را از طریق جمعیت شرکت‌کننده در تجمعات اعتراضی یا حمایتی، محاسبه کنیم باید عواملی از جمله جهت باتوم و اسلحه‌ی نیروهای انتظامی و امنیتی را هم در نظر بگیریم.

وقتی چند نهاد رسمی با تعداد فراوانی کارمند و هزینه‌های تبلیغاتی دولتی و به خصوص با رسانه‌ای به عظمت صدا و سیما، مردم را به شرکت در تجمعی دعوت می‌کنند و امنیت شرکت‌کننده‌ها هم تامین می‌شود، در سمت مقابل، معترضین به صورت خودجوش و احتمالا به رهبری یک گروه ضدانقلاب(چرا که انقلابیون معمولا نمی‌خواهند یا نمی‌توانند لیدر یک اعتراض علیه انحرافات جمهوری اسلامی باشند) با تبلیغات محدود و سلب امنیت هم از جانب ضد انقلاب و هم از جانب مامورین امنیتی، تجمع اعتراضی برگزار می‌کنند و در نهایت رسانه‌ی ملی، تر و خشک را با هم سوزانده و همه را آشوبگر معرفی می‌کند.

روشن است که با این تفاوتها، تنها جمعیت شرکت‌کننده در تجمع نشان‌دهنده‌ی هیچ واقعیت خاصی نیست. البته که اگر نظام، توانایی انعطاف در برابر اعتراضات به حق و پاسخ منطقی به اعتراضات نابه‌جا را داشته باشد، رهبری اعتراضات هم دیگر به دست ضد انقلاب نخواهد بود.

ناامیدی از نظم موجود

نتیجه‌ی همه‌ی این اتفاقات آن است که مردم و باز هم به خصوص طبقات غیر مرفه، از عرف و نظم سیاسی موجود ناامید می‌شوند.

احتمالا اولین بروز این ناامیدی از عرف سیاسی کشور در انتخابات دوم اسفند باشد. البته بدون این حوادث هم احتمال مشارکت پایین به دلیل ناکارآمدی نظم سیاسی کشور، وجود داشت و این اتفاقات هم مضاف بر آن شد. به نظر اینجانب، این ناامیدی و احتمال مشارکت پایین در انتخابات، تنها به معنی نا‌امیدی از دو جناح سیاسی کشور نیست.

به نظر می‌رسد مردم احساس می‌کنند، عرف سیاسی کشور کارآمدی خودش را از دست داده و منتظر اتفاقات نامتعارفی هستند. ولی از آنجا که هیچ ایده‌ی جایگزینی مطرح نمی‌شود، یک سردرگمی مخربی در جامعه تزریق شده و این سردرگمی می‌تواند از هر چیز دیگری خطرناکتر باشد.

اکنون موثرترین راه برون رفت از این حالت این است که خود نظام جمهوری اسلامی در سریعترین زمان ممکن، یک حجامت واقعی درون خودش آغاز کند و محاکمه‌ی مفسدین سیاسی و اصلاحات ساختاری را به شکل محسوسی آغاز کند.

شاید اکنون تنها گزاره‌ی قطعی این باشد که نظم سیاسی فعلی، توان تحقق شعارهای انقلاب اسلامی را ندارد و همینطور توان ادامه‎ی حیات بدون ستم!

۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

امام حسین(ع): چرا در جامعه، بی‌عدالتی و فساد دیدید و سکوت کردید؟

از نهضت مطالعه:

سیدالشهداء در حج به یارانشان می‌فرمایند که بروید و همه‌ی کسانی را که می‌شناسید، از بزرگان، مفسران قرآن، علما، اصحاب پیامبر، آدم‌های نخبه، روشنفکران و هرکسی که جامعه به آنها توجه دارد الان در مراسم حج و در مکه است، همه را فرا بخوانید. من سخنان مهمی با آنان دارم. گروهی نزدیک به نهصد نفر از بزرگانی را که به مراسم حج آمده بودند، جمع کردند. بیش از دویست تن از اصحاب درجه یک پیغمبر (ص) در آن جمع بودند و عده‌ای نیز از تابعین، همان نسل دوم و سوم که پیغمبر (ص) را ندیده بودند، همه در منیٰ جمع شدند...
امام خطاب به بزرگان جهان اسلام می‌فرمایند:
«این طاغوت، با ما کرد آنچه دیدید و می‌دانید؛ اما من سوالی از شما دارم؛ اگر درست می‌گویم، تصدیقم کنید و اگر خطا می‌گویم علیه من موضع بگیرید و در هیچ صورت، بی‌تفاوت نباشید. یا له یا علیه حرفی بزنید و موضع بگیرید...»
... خواهش می‌کنم در مفاد این خطبه دقت کنید که سخنرانی بسیار تکان‌دهنده‌ای است. سیدالشهداء (ع) خطاب به علما و بزرگان جهان اسلام در مراسم حج و در قربانگاه منیٰ می‌گویند:
«ای مردم، بزرگان، عبرت بگیرید از موعظه‌ای که خداوند به اولیای خود در قرآن می‌فرماید. اگر شما خود را اولیای خدا می‌دانید و اگر دین دارید و مخاطب قرآن هستید؛ بی‌تفاوت نمانید و احساس تکلیف کنید. آیا ندیده‌اید که خداوند در قرآن چندین بار به روحانیون مسیحی و یهودی به شدت، حمله فرموده و آنها را توبیخ کرده است؟! که چرا مردان خدا در جامعه و در حکومت، بی‌عدالتی و فساد دیدند و سکوت کردند؟ چرا اعتراض و انتقاد نکردند و فریاد نکشیدند؟» سپس آیه‌ای دیگر را تلاوت فرمود که نفرین می‌کند بر کسانی از بنی‌اسراییل که کافر شدند. چه کسانی؟ آنها که امر به معروف و نهی از منکر نکردند. تعبیر کفر می‌آورد و می‌فرماید:«لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ»؛ یعنی «چه بد عمل کردند.» سیدالشهداء (ع) به بزرگان و علما می‌فرمایند:
«خداوند، علمای مسیحی، یهودی و روحانیون ادیان قبل را چرا نکوهش کرد؟ «کانوا یرونَ مِنَ الظَّلَمَة الَّذینَ بین اَظَهَرهِم المنکَر و الفساد»؛ ستمگرانی جلوی چشم آنها فساد می‌کردند و اینان می‌دیدند و سکوت می‌کردند و دم برنمی‌آوردند. «لا ینهونهم عن ذلک»؛ بی‌طرف می‌ایستادند و نگاه می‌کردند. خداوند، چنین کسانی را کافر خوانده و توبیخ کرده که چرا در برابر بی‌عدالتی و تبعیض و فساد در حکومت و جامعه‌ی اسلامی ساکت هستید و همه چیز را توجیه و ماست‌مالی می‌کنید و رد می‌شوید؟ چرا سکوت کرده‌اید؟ اما می‌دانم که چرا نهی از منکر نمی‌کنید و سازش کرده‌اید. «رغبةً فى ما کانوا ینالونَ مِنهُم و رهبةً ممّا...» عده‌ای از شما می‌خواهید سبیلتان را چرب کنند و عده‌ای از شما هم که سبیلتان را دود بدهند. عده‌ای طمع دارید و سفره‌ی چرب می‌خواهید تا بخورید و می‌گویید که چرا خودمان را به زحمت بیندازیم و با نهی از منکر و انتقاد و اعتراض، ریسک کنیم؟! فعلا که بساطمان رو به راه است و عده‌ای از شما نیز می‌ترسید.»
متاسفانه فرهنگ رایج بین بسیاری از اصحاب پیامبر (ص) در آن دوران، همین شده بود و سیدالشهداء (ع) در اعتراض به آنان فرمود:

ادامه مطلب...
۲۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

نقد بانک در نظام اقتصادی سرمایه‌داری

مقدمه

مشکل و معضل عمومی ما در علوم انسانی و اجتماعی و فلسفه‌ی علم و ... در ایران، تعصب و پافشاری اصحاب این علوم بر صحیح و قطعی بودن مبانی ترجمه شده از علومی است که سالهای گذشته از طریق ترجمه وارد ایران شده ولی این روزها حتی در زادگاه خودشان هم خریداری ندارند.

تعصبی که موجب می‌شود تکنوکراتهای دولتی در ایران، هر سخن متفاوتی را غیر علمی بدانند درحالیکه در بعضی موارد، خود مطرح کنندگان این مباحث هم بعدها نظرات دیگری در رد یا تکمیل نظرات گذشته‌ی خودشان داده‌اند و عموما خودشان چنین تعصبی روی این نظرات ندارند.

بدیهی است که هر واژه یا نهادی در یک زمینه فکری(context) معنا و مفهومی متفاوت با زمینه دیگر دارد؛ و این همان نکته‌ایست که تکنوکراتها و اغلب دانش‌آموختگان علوم انسانی در ایران عملا از آن غافل‌اند. در بهترین حالت اگر یک ایده را در یک جامعه درست‌ترین ایده‌ی ممکن بدانیم دلیلی بر این نیست که برای جامعه‌ی دیگری و انسانهای دیگری هم چنین باشد. چه رسد به اینکه این ایده بعدها در زادگاه خودش هم با تکامل مواجه شده باشد.

علوم انسانی یعنی حکومت و چنین نیست که بتوان مثلا فلسفه یا جامعه شناسی را از حکومت جدا کرد. چراکه هر ایده‌ای از یک پشتوانه فکری و فلسفی ریشه می‌گیرد و روشن است که وقتی یک ایده اجتماعی و حکومت داری را با قطعیت پذیرفتیم، فلسفه‌ی آنرا هم پذیرفته‌ایم.

 

ادامه مطلب...
۱۲ تیر ۹۸ ، ۱۹:۵۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

امام، همه‌ی امام بود...

مردم حقیقتاً در عمل به توصیه‌ی امام کوتاهی‌ای نکردند و نمی‌کنند. سرّ این جاذبه چیست؟ این جاذبه‌ی بی‌نظیرِ امام بزرگوار ناشی از چیست؟

(...) امام مختصّات شخصیّتی‌ای و موهبتهایی را دارا بود و خدا به او داده بود که این مختصّات، این خصوصیّات در کمتر کسی در این حد جمع می‌شود. امام این خصوصیّات را داشت: انسانی بود شجاع، انسانی بود «باحکمت» و «باتدبیر»، انسانی بود «پارسا» و «پرهیزکار» و «دلبسته‌ی به خدای بزرگ»، «دلباخته‌ی به ذکر الهی»؛ امام مردی بود «ظلم‌ستیز»؛ با ظلم کنار نمی‌آمد، با ظلم مبارزه می‌کرد، «حامی مظلوم»، «استکبارستیز»؛ امام مردی بود «عدالتخواه»، «طرف‌دار مظلومان»، «حامی مظلومان»؛ «اهل صداقت»، با مردم صادق بود، با مردم همان جوری سخن میگفت که دل او بود و احساس قلبی او بود؛ با مردم صادقانه رفتار میکرد؛ در راه خدا اهل مجاهدت بود، آرام نمی‌نشست، دائم در حال مجاهدت بود؛ [مصداق] این آیه‌ی شریفه: فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب * وَ اِلیٰ رَبِّکَ فَارغَب؛(۱) از یک کار بزرگ که فراغت پیدا می‌کرد، چشم به یک کار بزرگ دیگری میدوخت و آن را دنبال میکرد؛ «اهل مجاهدت فی‌سبیل‌الله» بود؛ اینها عوامل جاذبه‌ی امام است. این خصوصیّات در امام «مجتمع» شده بود؛ هر کسی با این خصوصیّات باشد، دلها به سَمت او جذب می‌شود؛ اینها همان عمل صالحی است که خدای متعال میفرماید: اِنَّ الَّذینَ ءامَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمانُ وُدًّا؛(۲) این وعده‌ی الهی است؛ این محبّتها هم محبّتهای الهی است، محبّتهای تبلیغی و تحمیلی و تلقینی نیست؛ کار خدا است، دست خدا است.

(رهبر انقلاب،98/03/14)

به خاطر خدا هم که شده امام را مصادره نکنیم...

امام در یک کلمه امام بود

۱) سوره‌ی انشراح، آیات ۷ و ۸؛ «پس چون فراغت یافتى، به طاعت درکوش؛ و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور.»
۲) سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۹۷؛ «کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‌اند، به‌زودى [خداى‌] رحمان براى آنان محبّتى [در دلها] قرار میدهد.»

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد مقید

برجام! ، گشایش؟ ، عدالت ، مسئله این است

عدالت

امام علی (ع) فرمود: 

به خـدا سوگند! اگر ببینم آنچه را عثمان بیهوده از بیت المال ، به این و آن بخشیده ، به مهر زنان یا بهای کنیزان شده باشد ، آن را باز می گردانم، زیرا، عـدالـت ، گـشـایـش می آورد.

و آن کس که عدالت بر او گران آید، ظلم و ستم، بر او گران تر خواهد بود.

نهج البلاغه،خطبه ی 15

 

کپی شده از حرف نو!
۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۴:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید