یادداشت منتشر شده در شمارهی سیزدهم نشریهی امیدیه انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت دانشگاه تبریز:
صبح جمعهی ۱۳ دی ۱۳۹۸ یک ملت دچار بهت و حیرت شد. نه فقط این یا آن سلیقهی سیاسی. نه فقط این یا آن سلیقهی فرهنگی. صبح آن روز، یک ملت آرزو میکرد این خبر هم مثل همهی شایعات قبلی مبنی بر شهادت او، نادرست باشد. ولی این بار دیگر خبر درست بود. فرزندی از فرزندان این خاک به شهادت رسید که نماد غرور بخش بزرگی از یک ملت بود. نماد مقاومت یک ملت بود. یک محور، که نقطهی تلاقی کسانی بود که «ایران» و «مردم» آن را دوست داشتند. کسانی که شاید جز دوست داشتن ایران هیچ وجه اشتراک دیگری نداشتند. کسی که وقتی رفت، افراد با سلایق بسیار متکثری احساس غبن کردند. احساس از دست دادن یک عزیز. احساسی که واقعی بود. چرا که واقعی بودن احساس طرف مقابلش را لمس کرده بود. حاج قاسم، عزیز بخش بزرگی از یک ملت بود؛ فارغ از سلایق سیاسی و فرهنگی و مذهبی. این عزیز بودن، یک احساس واقعی بود نه قهرمانسازی رسانهای و امثال آن. که اگر چنین قهرمانسازیهایی جواب میداد، افراد دیگری بودند که ببلیغات بیشتری برایشان شده بود و باید قهرمان میشدند که نشدند. قاسم سلیمانی خودش بود. نه آن چه که رسانهها از او ساخته بودند. خود قاسم سلیمانی بود که عزیز بود. اما چرا؟ مگر او چه داشت که اینقدر محبوب شد؟ یا بهتر بپرسیم: او چه داشت که دیگران ندارند و هرچه میکنند، نمیتوانند مثل او شوند؟!
مطمئناً نه حاج قاسم سلیمانی یک قدیس بود و نه ما قصد ساختن یک قدیس یا یک ابرانسان غیرقابل نقد از او داریم. ما از یک واقعیت در جهان بیرون صحبت میکنیم. واقعیت محبوبیت کمنظیر یک فرد که حقیقتاً شایستهی این محبوبیت بود. نگارنده قصد ورود به ابعاد مناقشهبرانگیز حول حاج قاسم را ندارد و مطمئنا هر فرد غیر معصومی از جمله خود ایشان را قابل نقد میداند. آنچه که از این شخصیت محبوب در این چند خط، برای ما مهم است تنها این است که او چرا محبوب و نقطهی تلاقی سلایق مختلف شد و چگونه میتوان از او یاد گرفت؟
حاج قاسم در مقابل یک دشمن واقعی قرار گرفته بود. دشمنی خارجی که مردم، دشمنی او را احساس میکردند. دشمنی که واقعا به خون این ملت تشنه بود. اما حاج قاسم بدون هیچ ریاکاری و ظاهرسازیای در مقابل این دشمن ایستاده بود. او هر آنچه میگفت را عمل میکرد. اگر از مقاومت صحبت میکرد، منظورش این نبود که مردم مقاومت کنند و خانوادهی من از ترکیه سیسمونی بخرند! منظورش این نبود که مردم لُنگ ببندند و من همزمان در چندین شغل به مردم خدمت کنم! هیچگاه منظور حاج قاسم این نبود که به خاطر وجود «دشمن» و «شرایط حساس کنونی» بخواهد مردم را سرکوب کند! حاج قاسم، مردمان کشورش را خانوادهی خود میدانست و در میان خانوادهی خود به دنبال دشمن نمیگشت! سلیقهی سیاسی متفاوت برای او فقط سلیقهی سیاسی متفاوت بود و نه دشمن. سلیقهی فرهنگی متفاوت برای او تنها یک سلیقهی فرهنگی متفاوت بود و نه دیگریِ لایق دشمنی. او دختر بیحجاب را جزو خانوادهی خود میدانست نه باعث بلایای آسمانی و غضب الهی! کسی از حاج قاسم نشنید که فردی را صرفا به خاطر داشتن سلیقهای متفاوت، بیشرف خطاب کند!
قاسم سلیمانی همانقدر که در مقابل دشمن خارجی سرسخت و بیگذشت بود، در مقابل جامعهای که خود را متعلق به آن میدانست فروتن و بیتوقع بود. کسی که برای دشمنش یک «ژنرال» بود، برای مردمش «سرباز» بود. او به درستی فهمیده بود که دشمن کیست و خانواده کیست؟ این شاید بزرگترین تفاوت حاج قاسم ما با همهی کسانیست که بعد از شهادتش، او را علم کردند که خودشان را قهرمان کنند. آدمهای کوچک، زود تمام میشوند. اما حاج قاسم را این نارفیقان هرچه هزینه میکنند تمام نمیشود. نه این که میتوان آبروی یک مرد شریف را تا ابد هزینهی منافع پَست خود کرد. اما همین که تا کنون با این همه سو استفادهای که از خون پاک او کردهاند، هنوز تمام نشده است، نشان از عظمت روح او دارد.
شناختن دوست و دشمن شاید کار سادهای به نظر برسد. ولی به این سادگی هم نیست. کسی که بی هیچ ابایی از یک تریبون عمومی میگوید جامعه را برای بدحجابان که تنها سلیقهی فرهنگی متفاوتی دارند ناامن کنید، سالهای نوری با حاج قاسم ما فاصله دارد که همان بدحجاب و بیحجاب را خانوادهی خود میداند. یکی در میان جامعه و مردمانش به دنبال دشمن میگردد و دیگری جانش را برای دفاع از همین مردم در مقابل دشمن واقعی این مردم فدا میکند. یکی از دشمن خارجی دم میزند تا اسباب سرکوب جامعه را در داخل فراهم کند. و دیگری جانش را کف دست گرفته و به مصاف دشمن خارجی میرود تا سلایق مختلف، در جامعهی خودش در صلح و آرامش زندگی کنند.
راز محبوبیت حاج قاسم ما همین است. هر نقدی که به آرای سیاسی و یا هر موضع دیگری از او داشته باشیم، منکر این امتیاز ویژه و شرافتی که خاص او بود نمیتوان شد. کسی که در ادعایش صادق است و هیچ ریا و دو رویی در کارش راه نمیدهد، فرق دارد با کسی که شعار میدهد و ریاکاری از سر و رویش میبارد. مردم این را میفهمند. همین قاعده برای خود جمهوری اسلامی هم صادق است. تا هر جایی که در ادعایش صادق باشد و مردم را خانوادهی خود بداند و به جای بهانهی سرکوب ساختن از دشمن خارجی، صادقانه با او پنجه در افکند تا مردمش(حتی با سلایقی متفاوت) در صلح و آرامش زندگی کنند، محبوب و مورد حمایت همین مردم خواهد بود؛ و هر جا که در میان مردم خودش، به دنبال دشمن بگردد و به جای دشمن، با سلایق صرفا متفاوت مردم خودش به ستیز برخیزد و دشمن خارجی را تنها بهانهای برای ساکت کردن مردمش کند و تمام هزینهی مقاومت در مقابل دشمن خارجی را به گردن ایشان بیاندازد، نه تنها حمایت ایشان را از دست خواهد داد، بلکه کمکم زمینههای انشقاق و قهر اجتماعی تا ستیز و کشمکش را فراهم میکند. دفع حداکثری سلایق مختلف، باعث میشود خشم از آن دفعکننده، تبدیل به نقطهی اشتراک تمام سلایق طردشده شود. و جذب حداکثری سلایق مختلف میتواند یک فرد را چنان به نقطهی اشتراک سلایق متکثر تبدیل کند که اشکهای یک دختر بیحجاب را هم بعد از شهادت حاج قاسم سرازیر کند.
آری! همانگونه که نیروهای به اصطلاح انقلابی میگویند، دشمنشناسی امر بسیار مهمیست. ولی خود ایشان با دنبال دشمن گشتن میان مردم و خانوادهی بزرگ خود، و بهانه قرار دادن دشمن خارجی برای ساکت کردن مردم، جزو نخستین کسانی هستند که در آزمون دشمن شناسی رفوزه شدهاند! اما هزینهی این رفوزه شدن را هم نمیخواهند به گردن بگیرند و یک ملت باید این هزینه را بپردازد!
حاج قاسمی که ما میشناختیم، جایش این روزها خیلی خالیست...