من به سوی پرودگارم می‌روم؛ او مرا راهنمایی خواهد کرد

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقل» ثبت شده است

در معنی حریت اسلامیه و سر حادثهٔ کربلا | علامه محمداقبال لاهوری

هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک‌تر
پاک تر چالاک‌تر بیباک‌تر

عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل

عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی می‌زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران

عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند

عقل می‌گوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است
ناقه‌اش را ساربان حریت است

آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد

آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزاده‌ی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجمل

سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او

در میان امت آن کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب

موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید

زنده حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوه‌ی خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون غلتیده است
پس بنای لااله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار

تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس

ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید

نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان

علامه محمداقبال لاهوری

۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

برادرها، خواهرها عاشق شوید!


برادرها و خواهرها عاشق شوید...

زندگی به «عشق» است. «عقل» به آدم زندگی نمی‌ده. عقل به آدم حساب می‌ده که چه جور بهتر بخوره، چه جور بهتر بخوابه و چه جور بهتر پلاسیده بشه. چه جور بهتر دل مرده باشه... عشق است که در درون انسان آتش زندگی و شعله‌ی زندگی را بر می‌فروزاند.

مسلمان «عاشق» است. عاشق «خدا»ست. عاشق «حق» است. عاشق «عدل» است. عاشق «انسان شدن» است. عاشق ملکوت است. و دنیا با همه‌‌ی زیبندگی‌ها و فریبندگی‌ها، برایش صرفاً میدان ساخته شدن و ره پیمودن به سوی آن معبود و «معشوق» جاودان است...

پ.ن: شاعر میگه:
مستی تعالی می‌دهد جان را و هوشیاری رکود
فرق میان این دو را تفهیم این و آن کنید...
۱۷ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

عاشقی دردسری بود ، نمی دانستیم ...

عاشقی دردسری بود نمی دانستیم ...

حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم ...

پارسال حول و حوش اربعین بود که مطلبی نوشتم با عنوان ما در عاشق بودن خود عاقلیم و امسال وقتی داشتم در مورد زندگی محسن عزیز می خوندم بهم ثابت شد که دیدگاه درستی داشتم و به عشق خودم بیشتر ایمان اوردم.

زندگی نامه شهید محسن حججی یه منظومه عاشقانه اس ، منظومه ای که واژه به واژه اش عشق به خداست. از همون کودکیش. از همون وقتی که با بچگیش برای مولاش حسین مداحی می کرد. همون وقتی که تو هیأت کار می کرد ولی طوری خودش رو پنهان می کرد که هیچ کس نبیندش و حتی اسمی هم ازش برده نشه. همون وقتی که یه قلکی گذاشت تو اتاقش که هر سال یه قسمت از پس اندازش رو ببره توی اردوی جهادی با دستای خودش برای مردم محروم خرج کنه. همون موقع که برای فرهنگ جامعه دل می سوزوند و فقط برای ترویج کتاب خونی اونهمه زحمت کشید. و فصل آخر این منظومه ...

ادامه مطلب...
۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۳:۰۰ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سجاد مقید

ما در عاشق بودن خود عاقلیم

شاید حرفهایم کمی آشفته به نظر برسد ولی شما ببخشید چون حال این روزهایم هم آشفته است ...

خواهش می کنم یا نخوانید یا تا آخر بخوانید

یک عده می گویند عقل در مقابل عشق است

یک عده می گویند باید عشق را کنار گذاشت و فقط با عقل زندگی کرد و در مقابل آن عده ای می گویند باید عقل را کنار گذاشت و با عشق زندگی کرد

اما من ...

هیچکدام را قبول ندارم چون می بینم که هیچ کس نیست که دلداده ی چیزی نباشد.

یکی دلداده ی یک معشوق زمینیست

یکی دلداده ی پول و ثروت دنیاست

یکی دلداده ی رفاه و آسودگیست

یکی دلداده ی علم و دانش است

و یکی ...

یکی هم دلداده ی خداست

همه عاشقیم و برای رسیدن به معشوق خود هر کاری را می کنیم

به نظر من عشق را نباید تنها بین داستان لیلی و مجنون ببینیم

عشق در همه ی اطراف ما هست ؛ هر کس به دنبال معشوقی می دود ...

مگر آنان که با شکست مواجه شدند و نا امید شدند از وصال او و آنها همانهایی هستند که بدون منطق معشوق خود را انتخاب کرده بودند و بدون منطق به دنبال آن می دویدند

من معشوقی را می خواهم که ساخته ی ذهن و یا دست من نباشد

معشوقی که تمام نشود و پایانی نداشته باشد

معشوقی که غروب نکند

من معشوقی می خواهم که در راه رسیدن به او رشد کنم ...

معشوق من را نمی شناسید؟؟

چه چیزی یا چه کسی به غیر از خدای من می تواند چنین باشد؟

خدایی که همیشه با من است ...

چه من او را دوست داشته باشم یا نه ...  او مرا دوست دارد

همیشه مراقب من است و بار ها دیده ام که اگر مراقبم نبود من امروز نبودم

خدایی که تمام نمی شود و غروب نمی کند

خدایی که هرچه به او نزدیک تر شوم کاملتر شده ام

خدایی که همین نزدیکی است ...

او دوست داشتنی ترین معشوقیست که یک نفر می تواند داشته باشد

و به سوی او با سر بدود

عقل تا همین جا می تواند بیاید یعنی تا جایی که ببینی چه کسی لایق عشق ورزیدن است و ...

وقتی معشوقت را شناختی دیگر منطق جایگاهی ندارد ...  هر کاری را می کنی که معشوق می خواهد ، هر کاری را می کنی که تو را به معشوق برساند

منطق اینجا دلیل می خواهد ولی تنها دلیل تو معشوق است

همین است که ما در اختیار خود مجبوریم

این جبر خلقت است که یا باید معشوقی داشته باشی و یا باید زندگی را کنار بگذاری

اگر معشوق کسی خداست تنها چیزی که نزد او محبوب است آن چیزی است که او دوست دارد

هر چیز دیگری رنگ خود را در این میان می بازد

این چنین است که او هر چیزی را که دوست دارد به خاطر خدا دوست دارد

اگر به پدر و مادرش عشق می ورزد

اگر به همسر خود عشق می ورزد به خاطر اوست

اگر علم آموختن را دوست دارد به خاطر اوست

اگر انسان ها را دوست دارد و قصد خدمت به آنها را دارد به خاطر اوست

و اگر ...

اگر به حسین عشق می ورزد تنها به خاطر اوست

اگر او را بیشتر از هر چیز دیگر دوست دارد به خاطر اوست

به خاطر خداست که جان دادن به راهش آسان می شود

به خاطر اوست که پیاده به شوق او می دود

و به خاطر اوست که ... حسرت پیاده ها را می خورد ...

اگر عاشقی جنون است من مجنون

اگر دیوانگیست من دیوانه ...

ولی همه بدانند که من معشوق خود را عاقلانه انتخاب کرده ام

نظر شما چیست؟

۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۳ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد مقید