یادداشت بنده در شماره نهم نشریه امیدیه انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت دانشگاه تبریز. دلایل کاهش مشارکت در انتخابات پیش رو و سردی فضای سیاسی کشور رو بررسی کردم و نهایتا چالش پیش روی منتخب این انتخابات که کمترین پشتوانه جمهور رو در سختترین شرایط داخلی و خارجی کشور خواهد داشت...
نظرسنجیها تا امروز نشان میدهند در انتخابات ریاستجمهوری پیش رو، میزان مشارکت مردمی کمترین مقدار خود را خواهد داشت و رکوردی تاریخی در انتخاباتهای پس از انقلاب بر جای خواهد گذاشت. هم آمار و نمودارها این را میگویند، هم تجربه انتخابات اسفند 98 و هم مشاهدات خود ما در سطح جامعه و گفتگوهای روزمرهی مردم.
در کاهش چشمگیر مشارکت تردیدی نیست. اما نظرات مختلفی از طرف گروههای مختلف به عنوان دلایل این کاهش مشارکت به گوش میرسد که در ادامه پرتکرارترین دلایل ادعایی را بررسی میکنیم.
-آیا این کاهش مشارکت، به دلیل ناکارآمدی دولت و مشکلات معیشتی است؟
این باور، که خوشبینانهترین نگاه به وضعیت کشور است از طرف گروههای مختلف با نیات متفاوتی طرح میشود. از وفادارن سنتی نظام و رقبای دولت فعلی تا گروههایی از مردم که خبرهای چندانی از اتفاقات مهم کشور به گوششان نرسیده و یا آنقدر زیر فشار اقتصادی له شدهاند که هیچ دغدغهی دیگری جز اقتصاد برایشان قابل تصور نیست. البته که این گروهها جمعیت زیادی را شامل میشوند. ولی دلیلی که مطرح میکنند چندان مطابق با واقعیت نیست. تنها به عنوان یک استدلال جهت رد این ادعا کافیست به گرانی و تورم دولت سازندگی اشاره کنیم. آیا هشت سال دولت روحانی توانسته به اندازه هشت سال دولت مرحوم هاشمی، معیشت مردم را تنگتر کند؟ در حالی که مشارکت مردمی در انتخابات دوم خرداد 76، میزان بالای 79.9 درصد را ثبت کرد.
-آیا ترس از کرونا باعث سردی انتخابات شده است؟
اگر پاسخ این سوال را مثبت فرض کنیم، باید توجه داشته باشیم که در اوج ترورهای کور مجاهدین خلق در سال 60، مشارکت مردم در دور دوم انتخابات ریاستجمهوری، 64.2 درصد بود. پس از ترور شهید رجایی، حتی مشارکت انتخابات دور سوم بیشتر نیز شد؛ 74.3 درصد. در اوج جنگ تحمیلی و فشارهای اقتصادی آن در سال 64 نیز این مشارکت باز کمتر از 50 درصد نشد؛ 54.8 درصد. اگر در دهه 60 جنگ و بمباران و ترور و وحشت نتوانست مشارکت را به زیر 50 درصد بکشاند چگونه در سال 1400 ،کرونایی که حتی نمیتواند مسافرتها و بازار را تعطیل کند، توانست مشارکت را به زیر 40 درصد برساند؟ باید دنبال یک دلیل زیربنایی دیگر باشیم.
-آیا تجربه تلخ انتخاب در دو دوره گذشته و سرخوردگی حاصل از آن، به لحاظ روانی انگیزه عدم مشارکت را تولید میکند؟
طرفداران این ایده میگویند، از آنجایی که اکثر افرادی که قصد رأی دادن در انتخابات را ندارند، قبلاً به دولت مستقر رأی داده بودند، اکنون پس از مشاهده نتیجه انتخابشان، به لحاظ روانی خاطره خوبی از انتخاب رئیس جمهور ندارند. بنابراین برای دوری از اضطراب انتخاب و همچنین گریز از مسئولیت، با رأی ندادن واکنش خود را نشان میدهند. این ایده که نوعی انگیزه روانی منفی، میتواند علت کاهش مشارکت باشد مورد تأیید این یادداشت نیز است؛ ولی صرفا خاطره بد انتخاب و گریز از مسئولیت، نمیتواند به تنهایی این انگیزه روانی را توضیح دهد. جامعه ما و به خصوص همان گروهی که به دولت فعلی نیز رأی دادهاند، پیش از این نیز خاطرهی بد از انتخاب خود داشتند ولی موجب رأی ندادن نشده بود. بخش بزرگی از هواداران روحانی، در سال 88 تجربه تلخ قدرتطلبی چهره مطلوبشان و 8 ماه درگیری و ناامنی و نتایج منفی اقتصادی آن را دیده بودند و از همه مهمتر دیده بودند که ادعای تقلب در انتخابات به هیچ جایی نرسید و زمینه ذهنی دزدیده شدن رأی در اذهان بخشی از این افراد همچنان باقی بود. اما این خاطره بد نه تنها سبب سرخوردگی نشد که حتی انگیزه مثبت بیشتری برای شرکت در انتخابات سال 92 فراهم کرد. مشارکت 72.7 درصدی.
-آیا نتیجه احراز صلاحیت کاندیداها توسط شورای نگهبان، دلیل این سردی است؟
برای پاسخ به این سوال، کافیست به نزدیکترین انتخابات گذشته و همچنین نمودارهای نظرسنجی مشارکت مردمی در انتخابات امسال که کمی بالاتر آمده است مراجعه کنیم. در انتخابات اسفند 98 مجلس شورای اسلامی، تکثر نامزدهای طیفهای مختلف هرچند کمتر از گذشته بود ولی به وضوح بسیار متکثرتر از 7 کاندیدای انتخابات پیش رو بود. میزان مشارکت در آن انتخابات نیز رکورد بیسابقه 42.5 درصد را ثبت کرد.
نمودارهای نظرسنجی نیز تغییر عمدهای پس از اعلام نتایج احراز صلاحیت کاندیداها ریاست جمهوری نشان نمیدهند و تا قبل از اعلام نتایج احراز صلاحیتها نیز حداکثر میزان مشارکت احتمالی حدود 43 درصد تخمین زده میشد. بنابراین، صرف نتایج احراز صلاحیتها نیز تأثیر فوقالعادهای بر روی این فضای سرد و یخزده ندارد. نتایج نظرسنجیها نشان میدهد ماهها قبل از اعلام نتایج، مشارکت احتمالی کمتر از 40 درصد بود. این خود یک رکورد بیسابقه است.
-پس چرا مردم، چهل و سه سال پس از انقلاب دیگر تمایل کمتری برای شرکت در انتخابات دارند؟
همانطور که در هر یک از موارد بالا گفته شد، هیچکدام از این عوامل نمیتواند، تنها عامل این سردی فضای انتخابات باشد. حتی تشخیص مؤثرترین عامل از میان موارد ذکرشده هم به راحتی ممکن نیست. در واقع غرض از آنچه تا اینجا گفته شد همین بود که نشان دهیم نمیتوان مهمترین عامل را در این سطح پیدا کرد. در واقع ما دو دلیلی که در انتها ذکر شد را معتبرتر از سایر دلایل ادعا شده میدانیم؛ اما هیچکدام از این عوامل مؤثر بر کاهش مشارکت در انتخابات گذشته و پیش رو، نمیتواند توضیح دهد که «چرا مردم، چهل و سه سال پس از انقلاب دیگر تمایل کمتری برای شرکت در انتخابات دارند؟». پس در سطح بالاتری به دنبال پاسخ میگردیم.
ما گاهی به صورت ناخودآگاه، دلیلی برای انجام یا ترک فعلی داریم ولی در خودآگاه از آن غافلیم و حتی ممکن است دلیلی غیر از آن دلیل حقیقی را برای همان فعل تصور کنیم؛ اما با مقداری درنگ و دقت، میتوانیم به دلیل اصلی پی ببریم.
در ماجرای سردی فضای انتخابات و کاهش مشارکت مردمی نیز چنین است. غیر از افرادی که مشخصا با عناد و مخالفت با نظام، قصد تحریم انتخابات را دارند و احتمالا چنان درصد بالایی هم میان رأی ندهندگان ندارند، آن انگیزهی منفی که در بقیه موارد به طور مشترک و احتمالا ناخودآگاه پشت همه عناوین خودآگاه ادعایی قرار دارد دو چیز است:
اول اینکه انسان وقتی باورش به نقش خود در سرنوشت خویش را از دست بدهد به چنان وضعیت انفعال و بیارادگی خواهد رسید که انگیزه هیچ اقدامی به امید تغییر اوضاع نداشته باشد. چنین باوری هم تنها با شعار و سرود حماسی و ... دم انتخابات قابل ایجاد یا جبران نیست. مشارکت وقتی معنا مییابد که مردم جامعه تأثیر انتخاب و مطالبه و اعتراض خود در سرنوشت اجتماعیشان را ببینند.
البته موقعیتهای دفع ضرر و مشارکت سلبی، نقش بیشتری از فرصتهای ایجابی در شکلگیری این باور دارند. فرضا اگر فرصت انتخاب به شکلی کاملا عادلانه و آگاهانه فراهم باشد ولی هیچ زمینه و بستری برای اعتراض و مخالفت و دفع ضرر نباشد، باز هم این باور به خوبی شکل نخواهد گرفت و مردمی که در یک دوره چند ساله(مثلا چهار یا هشت سال) به هیچ انگاشته شدهاند و هر مخالفتشان با بیتوجهی یا حتی سرکوب مواجه شده، دم انتخابات به راحتی نمیتوانند باور کنند که واقعا در سرنوشت خود نقشی دارند. این ناباوری شاید چند دورهی محدود با دوپینگ و تحریک احساسات میهن دوستی و اعتقادات مذهبی، در آستانه انتخابات جبران شود؛ ولی اعتقادات هم وقتی زیادی خرج شوند روزی تمام خواهند شد!
این ادعای خود را در عادت کردن جامعه به دولتهای هشت ساله میتوان اثبات کرد. شاید عدهای انتخاب مجدد دولت فعلی در اوج نارضایتیهای سال 96 را صرفا با دوقطبیسازیهای جعلی رئیس جمهور، حمایت سلبریتیها و تبلیغات دیوارکشی و ... مرتبط بدانند؛ ولی این فرض همانقدر سادهلوحانه است که دلیل مشارکت 42 درصدی در انتخابات مجلس را نیز ترس از شیوع کرونا بدانیم! البته نیاز به مطالعه میدانی و نظرسنجی مردمی جهت تعیین درصد نقش هر کدام از عوامل را منکر نمیشوم ولی برای ادعای خود نیز ادلهای دارم که ذکر آن در این یادداشت نمیگنجد.
خلاصه کلام این که انسان زمانی که نقش آری و خیر خود را در سرنوشت اجتماعی خویش مؤثر نداند، انگیزهای برای مشارکت فعال در امور اجتماعی نخواهد داشت.
اما دلیل دوم، ناکامی جمهوری اسلامی در برقراری ارتباط مؤثر با نسلهای جدید و ترویج آرمانهای انقلاب اسلامی و همچنین تغییرات فرهنگی و ارزشی جامعه و شکاف عمیق بین مردم و حاکمیت از نظر باورها و ارزشهاست. درست در زمانی که دغدغه مقامات و نهادهای رسمی فرهنگی کشور، هنوز از سطح شعارهایی چون «دختر بیحجاب مانند شکلات بیپوشش است»، فراتر نرفته، یک خواننده خارجنشین با مبتذلترین نوع موسیقی، طرفداران میلیونی در ایران پیدا میکند و موسیقیهایش وارد مدارس نیز میشود و در اوج شهرت خود، آخرین موزیک ویدئو خود را در کنار یک پورناستار شناختهشده میان جوانان و نوجوانان ایرانی اجرا میکند!
وقتی کارشناس برنامه تلویزیونی سمت خدا از کنترل شهوات در جوانان صحبت میکند، پسر نوجوان 14 ساله، در لایو اینستاگرام از جاذبههای شهوانی خانم میزبان سخن میگوید.
وقتی از سطوح بالای نظام، عشق به میهن و انقلاباسلامی تبلیغ میشود که در ایران بمانید و به مردم خودتان خدمت کنید؛ متداولترین دغدغهی دانشجویانی که وارد یک دانشگاه دسته چندم کشور میشوند اپلای و مهاجرت است.
همین دو نمونه به میزان کافی شکاف عمیق میان ارزشها و باورهای بخشی از جامعه و حاکمیت را به خوبی نشان میدهد. این شکاف میان حاکمان و مردم هر روز در حال تعمیق است و بازتاب آن در جامعه نیز، شکاف میان وفاداران نظام و قشر مدرن جامعه است. قشر مدرنی که همزمان با فاصله گرفتن از ارزشهای رسمی، به جمعیت خود نیز اضافه میکند و عجیبتر اینکه گاهی انعطافناپذیرترین ساختارهای رسمی نظام نیز به خیال استفاده از زبان روزآمد برای ترویج ارزشهایش به صورت ناخودآگاه در خدمت تبلیغ ارزشهای همین قشر در میآیند.
در نتیجهی این شکافها، قشر مدرن جامعه نه توان درک ارزشها و باورهای رسمی را دارد و نه حتی احساس تعهد و تعلقی به آنها پیدا میکند. از طرف مقابل، ساختارهای رسمی نیز توان درک ارزشها و نیازهای جامعه را از دست میدهند و نمیتوانند با تبلیغات، تعهد و تعلقی نسبت به ارزشها ایجاد کند. حال اگر این قشر مدرن، نمایندهای در گزینههای موجود نداشته باشد چه دلیلی برای رأی دادن خواهد داشت؟!
از این دو انگیزه منفی به شدت قوی، انگیزه نخست زمینه انفعال جامعه و در نتیجه بستر استبداد حاکمیت را فراهم میکند؛ اما شکاف بین قشر مدرن جامعه و ساختارهای رسمی، تا جایی موجب انفعال خواهد شد که در اقلیت باشند. وقتی این قشر مدرن که هیچ رابطهای با ارزشهای انقلاب و نظام ندارد، به اکثریتی قابل اعتنا دست یابد، تغییرات بزرگی را با خود خواهد آورد.
در انتخابات امسال، مردم خاطرات خوبی از قصد تغییر و مشارکت در سرنوشت خود ندارند. سرخوردگی اجتماعی به حد بسیار بالایی رسیده است. قشر مدرن و تحولخواه جامعه نیز نمایندهای (واقعی یا حتی جعلی) ندارند.
دیگر سال 92 یا 76 نیست که به راحتی بتوان نمایندهای جعلی برای قشر مدرن جامعه معرفی کرد. حتی همان نمایندگان جعلی نیز به شکل سخت و غیر مردمسالارانهای فیلتر شدهاند.
در این حال کسانی که قصد رأی دادن و انگیزه اعتراض سخت نیز ندارند، ممکن است دلایل مختلفی را برای عدم شرکت در انتخابات به زبان بیاورند، ولی نهایتا رد پای این دو انگیزه منفی را میتوان پشت همه این دلایل پیدا کرد.
پیروز انتخابات 28 خرداد طبق نطرسنجیهای انجام شده، در بهترین حالت با مشارکت 50 درصدی و کسب 60 درصد آرا، در مجموع 30 درصد آرای تمام مردم را خواهد داشت. هرچند به لحاظ قانونی کسب نصف علاوه یک رای از آرای ماخوذه برای انتخاب رییس جمهور کفایت میکند ولی این مقبولیت پایین در شرایط حساس داخلی و خارجی کشور، رییس آینده قوه مجریه را با چالشهای بزرگی مواجه خواهد کرد و او را عملا به یک «رییس بیجمهور» بدل خواهد کرد.
این مشارکت پایین، شاید در کوتاه مدت یک پیروزی برای نمایندگان ساختار رسمی و مدعیان ارزشهای انقلاب باشد؛ ولی در صورت ادامه این روند، شکاف میان ساختارها و ارزشهای رسمی با بدنه جامعه را با سرعت بیشتری تعمیق خواهد کرد و امروز هر کسی که دلسوز انقلاب است باید نگران روزی باشد که بخش بزرگی از جامعه به اندازه کافی از ارزشهای انقلاب فاصله گرفته باشد و قصد فراموشی گذشته را داشته باشد. در این صورت، هیچ چیزی نمیتواند شکافهای افقی و عمودی درون جامعه را پر کند و فقط خدا میداند چه خواهد شد...
باسلام
متن خیلی خوبی.
ولی به نظرم یک عامل رو هم میشد اضافه کرد و اون عامل اینه که اکثر بدنه ی نیروهای انقلابی، تا روز آخر نمی دونستند کی قراره بیاد، لذا فرصت های زیادی برای تبلیغ از دست رفت.
همه ی اصولگراها مقضر هستند و متهم ردیف اول اقای رییسی هستند.