من به سوی پرودگارم می‌روم؛ او مرا راهنمایی خواهد کرد

۱۲۸ مطلب با موضوع «سبک زندگی» ثبت شده است

مرجع ضمیر «امنیت داریم» کیست؟ | مرثیه‌ای بر بحران سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی در ایران

گزارشی از گفتگو با دکتر محمدحسین بادامچی، دانش‌آموخته جامعه‌شناسی و پژوهشگر و مدیر مرکز مطالعاتی و پژوهشی اندیشکده مهاجر دانشگاه صنعتی شریف/منتشر شده در شماره هشتم نشریه امیدیه

جوکر

۲۵ اسفند 99 محمدحسین بادامچی یادداشتی با عنوان "مرجع ضمیر «امنیت داریم» کیست؟" را در کانال تلگرامی جمهوری سوم منتشر کرد. دکتر محمدحسین بادامچی، دانش‌آموخته جامعه شناسی و پژوهشگر و مدیر مرکز مطالعاتی و پژوهشی اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف هستند.

بادامچی در این یادداشت، ماجرای سرقت گوشی خود در خیابان قائم‌مقام تهران و نوع مواجهه‌ی دستگاه‌های انتظامی و قضایی با این اتفاق را تشریح کرده و با اشاره به شیوع گسترده و باورنکردنی این امر(تنها به عنوان یک نمونه از مصادیق ناامنی اجتماعی) در سطح جامعه، تعبیر قابل تأمل خصوصی‌سازی امنیت را به کار برد. یادداشت با طرح چند سوال بنیانی، به پایان می‌رسد؛ مرجع ضمیر «امنیت داریم» کیست؟ این همه نهادهای نظامی و انتظامی با این حجم عظیم از بودجه و تسلیحات و سرباز دقیقاً از چه چیزی محافظت می‌کنند؟ در حالیکه نهادهای عمومی ما ابدا از قطع امید مردم از این نهادها، و گسترش بی‌اعتمادی در میان ملت و ناامنی از لحظه‌ای در خیابان راه رفتن ناراحت نیستند، پس دقیقاً مشغول چه کاری هستند...؟

در این مصاحبه، دنباله‌ی همین سوالات را پی گرفته‌ایم تا به چرایی فقدان امر عمومی و بحران سرمایه اجتماعی در ایران بپردازیم.

او همچنین در یادداشت "از جوکر به بیجه: آغاز باشکوه قرن" به ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای سال 82 پرداخته و از مسدود شدن مسیر اعتراض مردم ایران در فاصله‌ی دی 96 تا آبان 98 و شیوع  استراتژیهای جوکری و بیجه‌ای زیر پوست ایران در آغاز قرن جدید گفته است. در ادامه به این یادداشت نیز می‌پردازیم.

محمدحسین بادامچی

+چه اتفاقی می‌افتد که بین امنیت ملی به معنای امنیت نظامی-سیاسی یا امنیت حاکمیت و امنیت خصوصی و عمومی افراد آن جامعه شکاف ایجاد می‌شود؟! در این بین نظام سیاسی روی امنیت خودش تمرکز می‌کند، یعنی آن مواردی که امنیت خود را تهدید می‌کند اهمیت بیشتری دارد تا امنیت افراد آن جامعه. وقتی همین موارد شخصی سرقت‌هایی مثل سرقت گوشی موبایل و ... ابعادش بزرگ می‌شود و در شهرهای مختلف، روزی چندین بار تکرار می‌شود، آیا این خود حالتی از امنیت ملی نیست؟ چرا نهادهای امنیتی وقتی شیوع این ناامنی‌ها تا این حد بزرگ می‌شود، آن را مشکلی برای امنیت ملی حساب نمی‌کنند؟ حجم این سرقت‌ها یا قتل‌های زنجیره‌ای یا مثلا این حجمی از فحشا که اخیراً این قدر افزایش یافته، چطور می‌شود که این موارد را به عنوان مسائل شخصی حساب می‌کنند؟ هر چقدر هم که ابعادش بزرگ باشد و گستردگی و شیوع داشته باشد در کشور؛ ولی مواردی مثل توهین به یک مقام و از این قبیل مسائل را به عنوان مسائل ملی حساب می‌کنند!

_ این سوالی که شما مطرح کردید خیلی مسئله جدی و مهمی است. بحث تئوریک و عملی سرنوشت ملی ما هم هست. به نظر می‌رسد که خیلی اتفاق جالبی افتاده است امر اجتماعی و عمومی اصلاً در ایران موجودیت ندارد. یعنی یک چیزی به نام حوزه حیات جمعی و حیات عمومی حتی تصورش هم به نوعی نابود می‌شود و اینکه می‌گوییم وجود ندارد به خاطر این است که ما هیچ اطلاعی نداریم؛ هیچ سخنگویی ندارد و کل قلمرو زیست جهانی ایران ما تقلیل پیدا کرده است به یک دولت بزرگ و افراد منفرد. افرادی که قلمرو خصوصی آن ها هم چندان اهمیتی ندارد؛ مگر اینکه این افراد هم به نحوی مرتبط بشوند با آن امر دولتی... اگر نگاه کنیم جامعه ما تقسیم شده به یک قلمرو حاکمیتی خیلی بزرگ و فاصله‌ای که مبهم و تاریک است و سپس افراد منفردی که یا نابود شده‌اند یا زرنگ هستند یا به نحوی ]به همان دولت[ وصل هستند و ... این امر اجتماعی و عمومی به محاق رفته است و حتی آمارهایش محرمانه شده‌اند. یعنی حتی ما اطلاعی از آن نداریم و هیچ متولی هم وجود ندارد و این مسئله را تشدید کرده است. و اینکه به لحاظ حقوقی ما یک چیزی داریم به اسم مدعی العموم (دادستان)، یعنی کسی که مسئولیت صیانت از امر عمومی را برعهده دارد. مثلاً فرض کنید که امر عمومی یعنی منابع طبیعی کشور، آب، زمین، هوا، اخلاق، فرهنگ، حوزه عمومی، اصول قانون اساسی، اعتماد عمومی و غیره؛ دادستان‌های ما مسئله‌شان اینها نیست. البته این مسئله ریشه‌دار است و از همان اول انقلاب هم، تلقی دادستانی از مسائل عمومی و امر عمومی، در واقع استقرار حاکمیت و مصلحت دولت بوده... اساساً برای رسیدگی به حوزه امر اجتماعی و عمومی، سازمانی هم نداریم. یعنی کل نهادهای ما شده‌اند یا نهادهای حاکمیتی یا بخش خصوصی و این بخش خصوصی هم بخش واقعاً خصوصی نیست  یعنی یا در تاریکی‌های مشاع و مشترک میان همگان به سو استفاده و رانتخواری مشغول است که معلوم نیست چه اتفاقاتی برایشان می‌افتد و یا اینکه خودشان را به بخش دولتی ملحق می‌کنند. می‌خواهم بگویم که ما نه حقوق عمومی را می‌شناسیم و نه حتی حقوق خصوصی! و صرفاً چیزی که وجود دارد حقوق دولتی است که آن هم در مناسبات قدرت تعبیر و تفسیر می‌شود. مثلا آقای آملی لاریجانی شکایت می‌کند از این که چرا میان پرونده طبری(معاون آقای لاریجانی در دوران ریاست قوه قضاییه) و شریفی(معاون آقای قالیباف در شهرداری تهران) فرق می‌گذارید.

به هر حال چیزی که شما می‌گویید فوق العاده بحثی جدی است و البته دقت کنید که فقدان امنیت به معنای اجتماعی و مردمی آن تاثیر خیلی جدی بر امنیت ملی دارد. حالا جنبه‌های اجتماعی و عمومی آن که متاسفانه خیلی مورد توجه حاکمیت نیست. مثلا وقتی اعتماد در جامعه از بین برود در واقع شیرازه جامعه از بین می‌رود. مثلاً من چطور اعتماد کنم تعمیرکار دعوت کنم خانه ؟! یا چطور فرزندم را بفرستم به مدرسه؟! شما حتی یک معامله ساده هم دیگر نمی‌‌توانید انجام دهید.

 البته سعی می شود این ضعف‌ها را از طریق تبلیغات فرهنگی پوشیده نگه دارند، اما بالاخره این ضعف‌ها خودشان را در حوزه امنیت ملی هم نشان می‌دهند. چون در امنیت ملی شما نمی‌توانید کل دستگاه را از جامعه منفک کنید. مثلا اتفاقاتی مثل سقوط هواپیمای اوکراینی و ترور شهید فخری‌زاده و شهید سلیمانی و بودن اسناد ملی در پایتخت و خرابکاری نطنز و ... رخ می‌دهد. این‌ ها نشان می‌دهد که امنیت ملی ما هم به شدت تحت تاثیر است و در این حوزه آسیب شناسی هم نمی‌شود. آسیب شناسی این مسائل فقط آسیب شناسی سازمانی نیست یک آسیب شناسی اجتماعی و فرهنگی هم می‌طلبد وقتی یک چنین اتفاقاتی در سطح جامعه می‌افتد نمی‌شود گفت که صرفا نفوذ بیگانگان است. بالاخره اینها از خود مردمند و ممکن است برای افراد دیگر نیز این اتفاقات بیفتد...

+ حالا اگر بخواهیم یک بخشی از تاثیر این اتفاقات را در امنیت ملی ببینیم در سیستان و بلوچستان می‌توانیم ببینیم که فقر باعث تشکیل چه گروه‌های تروریستی که نمی‌شود!

_ بله یکی از مثال‌های آن که در سراوان این اتفاقات اخیری که افتاده. و مرزهای آن هم اصلا مشخص نیست و ما روز به روز داریم به سمت چیزی می‌رویم که همه چیز در آن درهم آمیخته است. یعنی شما وقتی می‌خواهید مسائل اجتماعی را با نگاه پمپاژ فرهنگی و رسانه‌ای حل بکنید نه تنها حل نمی‌شود بلکه همه چیز مخدوش می‌شود. یعنی مثلاً فکر می کنند با یک کلمه به سوخت‌بر بگوییم قاچاقچی یا به معترض بگوییم اغتشاش‌گر، مشکل حل می‌شود؛ مگر با کلمات می‌شود مشکلات را حل کرد؟! البته تا یک مدتی شاید بتوان جلوی آن را گرفت ولی به هر حال مسائل وجود دارد و همه هم متوجه این مسائل هستند و حس می‌کنند، منتها مسئله آنجاست که به طور پراکنده آن را حس می‌کنند و درکی از ابعاد موضوع به دست نمی‌آید و آمار مشخصی نیز وجود ندارد. مثلا در همان پرونده ]تجاوز و قتل‌های زنجیره‌ای[ بیجه مستندساز نشان می‌دهد که این آمارها در خود دستگاه نیروی انتظامی انباشت نشده بود. همه را به عنوان مفقودی در همان سطوح پایین نگه داشته و پراکنده و محو کرده بودند. اگر دقت کنید آسیب‌های اجتماعی و مسائل اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی، در درجه صدم اهمیت هستند در کشور ما، مگر اینکه تبدیل به مسائل امنیت ملی شود که امنیت ملی هم به معنای ناامنی مردم نیست بلکه ناامنی حاکمیت است و همین هم آلوده به رسانه شده و با رسانه خودشان را فریب می‌دهند یعنی ما با مسئله عدم تجمیع و ارزیابی هم مواجه هستیم!

ادامه مطلب...
۱۲ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

در ستایش گفتمان سلبی!|مرزبندی؛ اسم رمزِ انحلال عدالت‌خواهی

یادداشت بنده در آخرین شماره نشریه امیدیه انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت دانشگاه تبریز. از اصالت و جایگاه گفتمان سلبی گفته‌ام و لزوم همراهی و همکاری تمام جریانات عدالت‌خواه در شرایط کنونی. قل تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم...

نشریه امیدیه|شماره6

نگارنده در یادداشتی که شماره قبلی همین نشریه(یادداشت عدالتخواران درباری تا ائتلاف فراگیر عدالت‌خواهان) منتشر شد، به لزوم ائتلافی فراگیر میان تمام طیف‌های عدالت‌خواهان تاکید کرد. ائتلافی که هدفش نفی وضع موجود و تاکید بر نقاط مشترک برای تحقق پایه‌های عدالت اجتماعی برای نزدیک شدن به وضع مطلوب خواهد بود.

در شرایط فعلی جامعه‌ی ما رفع انحصار و شکستن حلقه بسته قدرت، نخستین خواسته هر عدالت‌خواهی‌ست که عدالت را نه به مثابه یک ابزار که به عنوان یک آرمان اصیل و مقدس می‌بیند. این بحث را که موضوع این یادداشت است، همینجا می‌گذاریم و کمی بعد پی می‌گیریم.

اما از حدود یک سال گذشته که سیل اتهامات جریانات نزدیک به اصولگرایی به سوی عدالت‌خواهان روانه شد و برچسب‌هایی مثل خوارج و گروهک فرقان و ... با حجم بیشتری نسبت به گذشته به کار رفت، کم‌کم زمزمه‌های مرزبندی میان عدالت‌خواهان به گوش رسید. در مقاطعی که هماهنگی طیف‌های عدالت‌خواهی در حال دردسرسازی برای نفع‌بَران وضع موجود بود، این تکثر گفتمانی میان عدالت‌خواهان مورد انتقاد قرار می‌گرفت. از جمله این مقاطع، ورود عدالت‌خواهان به انتخابات مجلس بود که البته انتقاداتی اساسی به آن وارد بود ولی اکنون جای طرح آن نیست. اما دو گروه غالب بودند که در آن مقطع، تکثر عدالت‌خواهان را به عنوان نقطه ضعف ایشان مکررا مورد نقد قرار دادند. اولی، عده‌ای مغرض که هرگونه جدی گرفته شدن جریان عدالت‌خواهی از طرف مردم را به معنای باخت سیاسی خود می‌دیدند و به هر بهانه‌ای برای خدشه‌دار کردن چهره عدالت‌خواهان متوسل می‌شدند و می‌شوند. برچسب‌های چپ و راست متفاوت بود ولی هدف یکی. اصلاح‌طلبان، با ژست روشنفکری، عدالت‌خواهان را انسان‌های خطرناکی معرفی می‌کردند که اگر به همین روش ادامه دهند، تبدیل به جوکرهای ایرانی خواهند شد! و اصولگرایان نیز با تکیه بر مواضع چالشی برخی عدالت‌خواهان، می‌گفتند اگر مرزبندی صورت نگیرد، آینده جریان عدالت‌خواهی به خوارج ختم خواهد شد!

اما گروه دیگر، عده‌ای بودند که احیانا خود را نیز عدالت‌خواه می‌دانستند؛ اما به دلایلی، این حجم از تکثر را به ضرر آینده عدالت‌خواهی می‌دیدند و عدالت‌خواهانِ نزدیکترشان به لحاظ گفتمانی را به مرزبندی با دیگران توصیه می‌کردند؛ ایشان اساسا عدالت‌خواهی را نوعی فعالیت سیاسی قلمداد می‌کردند، که باید نوعی بیانیه و قالب حزبی داشته باشد تا چارچوب‌های سفت و سخت گفتمانی‌شان را مشخص کند.

اکنون به چند سوال متداول در این مورد اشاره‌ای کنیم و بعد ستایش‌نامه‌ای در حق گفتمان سلبی عدالت‌خواهان...

-       اصلا عدالت‌خواهان، این موجودات خطرناک! واقعا کیستند؟ در این مجال فرصت چندانی برای پاسخ دقیق به این سوال نیست ولی این را می‌دانیم که افراد زیادی خود را عدالت‌خواه می‌دانند. نخستین و مهمترین معیار مرزبندی عدالت‌خواهان را در یادداشت شماره قبل نشریه پیشنهاد کردیم که همانا نوع نگاه به عدالت است. آیا عدالت را به مثابه ابزاری برای رسیدن به اهدافی دیگر می‌بینند یا به عنوان نظمی جایگزین نظم موجود!

-       با وجود اختلاف نظرها ائتلاف راهبردی چگونه ممکن است؟ خب تکثر و اختلاف نظر اساسا نه یک تهدید که فرصتی بی‌نظیر است. علاوه بر اینکه وجود نظرات و سلایق متعدد، از ضروری‌ترین فاکتورها برای بسط یک گفتمان است، وجود آزادی فکر(با لحاظ تفاوت دقیقی که شهید مطهری میان فکر و عقیده قائل است) با اصل عدالت اجتماعی نوعی رابطه لازم و ملزومی دارند. هر اندیشه عدالت‌خواهانه‌ای که به فکر انحصار باشد و در آینده مطلوب خود، جایگاهی مناسب برای گفتمان‌های رقیب قائل نباشد، خود اندیشه‌ای فسادزا و ضدعدالت است. راه مواجهه با گفتمان‌های رقیب، تعامل و تبیین و نهایتا سپردن داوری به جامعه است. اگر یک گفتمانی خود را خیر مطلق بداند هم، حق انحصار خیر را ندارد، چراکه انحصار خیر خود شر است.

شاید تا اینجای ماجرا همه چیز بدیهی به نظر برسد اما اشکال اینجاست که تحمل مخالف و خودداری از انحصارگرایی چیزی‌ست و ائتلاف با رقبا چیزی دیگر. با این ائتلاف، عملا به گفتمان رقیب، فرصت و امتیاز می‌دهیم.

پاسخ این است که باید موقعیت امروزی‌مان را دقیق‌تر ببینیم. ما در وضعیت فعلی، با یک حلقه‌ی بسته قدرت و انحصارِ همه چیز در دست عده‌ای خاص از جناح‌های سیاسی موجود مواجهیم که همگی نقش مشابهی در نظم نامطلوب فعلی دارند؛ و از طرف دیگر عموم مردمی که هیچ راهی برای ورود به چرخه تصمیم‌گیری و اعتراض ندارند و محکوم همیشگی دعوای جناح‌های سیاسی معلوم‌الحال‌اند.؛ مجلس دیگر در راس امور نیست و نهاد‌های مختلفی از جمله شورای غیرقانونی هماهنگی سران قوا، خلا قانونی و سلایق سیاسی برخی اعضای شورای نگهبان و ... عملا اصل جمهوریت و مردم‌سالاری را تهدید می‌کنند. در چنین شرایطی که نیاز به توصیف بیشتری ندارد، نخستین اولویت، شکستن انحصار و حلقه بسته قدرت است. در این مرحله، اختلاف گفتمانی اساسا موضوعیتی ندارد و هدف ائتلافی فراگیر برای فائق آمدن بر قدرت منفی مرکز است(به خصوص این که این حلقه بسته آنقدر محکم شده است که صدای گفتمان‌های خردتر را نشنود).

اختلافات ناشی از تکثر، در مراحل بعد از فراهم شدن سطح مطلوبی از عدالت اجتماعی و آزادی، موضوعیت می‌یابند که هر گفتمانی حتما باید در اثبات حقانیت خود بکوشد و در رقابتی عادلانه و البته «روشنگرانه» با گفتمان‌های رقیب، نتیجه را به آرای مردمی واگذارد. و البته در این مرحله هم باید به شدت مراقب بود که گفتمان پیروز، انحصار ایجاد نکند و فرآیند عدالت‌خواهی متوقف نشود...

-       این طرف بام و آن طرف بام کجاست؟ و ما کجای بام ایستاده‌ایم؟! در هر زمینه‌ای افراط و تفریط عامل انحراف و سقوط است. این ظرفیت انحراف در بحث حساسی چون عدالت‌خواهی بسی بیشتر هم هست. و چه زیبا گفت امیرالمومنین که هیچ نادانی را ندیدم مگر در حال تندروی یا کندروی![1] صحبت کردن از لزوم ائتلاف فراگیر عدالت‌خواهان نیازمند مشخص کردن حدود تندروی و کندروی هم هست. چون موضوع نوشته چیز دیگری‌ست، اجمالا اشاره‌ای به این موضوع می‌کنیم. نخست، ائتلاف با هر جریان منتفع از نظم موجود و وابسته به کلان گفتمان‌های حافظ وضع موجود است و دومی جریانات وابسته به خارج از کشور و گروه‌های تروریستی و اپوزیسیون‌های سهم‌خواه و از این قبیل (باید توجه کنیم مردم له شده زیر چرخ‌های وضع موجود و معترض به آن، که گاهی دست به خشونت و ناآرامی هم می‌زنند ولی نه وابسته به خارج از کشور هستند و نه از گروه‌های آشوب‌طلب و سهم‌خواه دیگر دستور می‌گیرند مشمول این گروه نمی‌شوند).

ضمنا فعلا به نظر می‌رسد، جریان عدالت‌خواهِ صاحب تشکیلات و شناخته شده در کشور بیشتر در حال افتادن از طرف اول بام است تا طرف دوم! پس دوباره به ضرورت توجه بیشتر به تکثر و البته گفتگوهای سازنده میان عدالت‌خواهان می‌رسیم.

 

در ستایش گفتمان سلبی!

جایی در فیه ما فیه، حضرت مولانا می‌گوید: «این پرتو، تو را به آن عِلمِ بزرگ و آفتابِ اصلی می‌خواند که: اُولَئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیْدٍ. تو این عِلم را سوی خود می‌کشی. او می‌گوید که من این‌جا نَگُنجم و تو آن‌جا دیر رَسی. گُنجیدنِ من این‌جا مُحال است و آمدنِ تو آن‌جا صَعب است. تکوینِ مُحال، مُحال است، امّا تکوینِ صَعب، مُحال نیست. پس اگرچه صَعب است، جَهد کُن تا به علمِ بزرگ پیوندی، و مُتوقّع مَباش که آن این‌جا گُنجد که مُحال است...»

ادامه مطلب...
۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

برادرها، خواهرها عاشق شوید!


برادرها و خواهرها عاشق شوید...

زندگی به «عشق» است. «عقل» به آدم زندگی نمی‌ده. عقل به آدم حساب می‌ده که چه جور بهتر بخوره، چه جور بهتر بخوابه و چه جور بهتر پلاسیده بشه. چه جور بهتر دل مرده باشه... عشق است که در درون انسان آتش زندگی و شعله‌ی زندگی را بر می‌فروزاند.

مسلمان «عاشق» است. عاشق «خدا»ست. عاشق «حق» است. عاشق «عدل» است. عاشق «انسان شدن» است. عاشق ملکوت است. و دنیا با همه‌‌ی زیبندگی‌ها و فریبندگی‌ها، برایش صرفاً میدان ساخته شدن و ره پیمودن به سوی آن معبود و «معشوق» جاودان است...

پ.ن: شاعر میگه:
مستی تعالی می‌دهد جان را و هوشیاری رکود
فرق میان این دو را تفهیم این و آن کنید...
۱۷ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

تفکیک قوا و مهار قدرت برای ما نیست|ما از بی‌سرپرستی واهمه داریم

بسم الله

تعارف چرا؟ منطق تفکیک قوا و مهار قدرت برای ما نیست. تفکیک قوا بر اساس بدبینی نسبت به قدرت بنا شده و ما اساسا به قدرت خوش‌بینیم. حتی بالاتر از آن، ما اصولا قدرت را مقدس می‌دانیم. ما از مهار قدرت هراس داریم. البته برای این نتیجه‌گیری شواهد زیادی وجود دارد اما انگیزه من برای نوشتن این یادداشت اتفاقات اخیری‌ست که در کشورمان در جریانند. و به خصوص بحث اخیرا داغ شده‌ی استیضاح دولت.

احتمالا اخبار مربوط به سفر استانی اخیر رییس دستگاه قضا به استان خراسان جنوبی را شنیده‌اید. و همچنین سفرهای استانی رییس مجلس که پیشتر هم کمتر سابقه داشته.

ریاست جدید قوه قضاییه در ادامه‌ی جبران بی‌کفایتی‌های قوه مجریه(بخوانید بی‌دولتی)، پس از ورود به رابطه میان بانک و صنعت و احیای برخی صنایع تعطیل شده به دست بانک و همچنین اعلام عدم رسیدگی به شکایات بانک‌ها ناشی از سود و جریمه نامتعارف، با هدف کاهش بهره‌های بانکی غیر قانونی، این بار پیگیر بازگشایی بازارچه مرزی یزدان در زیرکوه خراسان جنوبی شده است. در نگاه اول احتمالا بگویید چه خوب است که قوه قضاییه بی‌کفایتی قوای دیگر را جبران کند. برای همین هم بخش نسبتا بزرگی از مردم نسبت به عملکرد قوه قضاییه رضایت بسیار بیشتری از قوای دیگر دارند.

خب چه اشکالی دارد؟ مگر چه تفاوتی می‌کند قوه قضاییه بازارچه مرزی را بازگشایی کند یا وزارت امور خارجه و صمت؟ یا چه فرقی دارد بانک مرکزی جلوی سودهای غیر قانونی بانک‌ها را بگیرد یا قوه قضاییه به این امر رسیدگی کند؟ مگر هدف حل مشکلات مردم نیست؟

خب بیایید قصه را وارونه و از آخر به اول بخوانیم. کشور ما دچار بحران‌هایی‌ست و کسی در این مورد شکی ندارد. فشارهای کم سابقه خارجی از تحریم دارویی تا مکانیسم ماشه. بحران کرونا که در چند ماه گذشته به فشارهای خارجی اضافه شده. و بزرگتر از همه، بحران بی‌دولتی!

ملت ایران زیر سخت‌ترین فشارهایی که تا کنون تجربه کرده است در شرایطی قرار گرفته که قوه مجریه دیگر عملا انگیزه و ایده‌ای برای مقابله با بحران‌ها ندارد و برعکس، خود منشاء بسیاری از بحران‌هاست! از بحران خصوصی‌سازی‌های فاجعه‌بار و بی در و پیکر تا بحران تصمیم و اقدام وحشتناک بنزینی در آبان 98؛ و از آن تا برنامه بودجه 99 و تصمیم به فروش اوراق سلف نفتی به مردم و بدهکار‌سازی دولت آینده تا بی‌کفایتی و بحران مدیریت کرونا. و رهاسازی امور کشور و عدم رسیدگی به دم دستی‌ترین مشکلات اقتصادی.

چه ایرادی دارد در این وضعیت که حاتم بخشی‌های ارزی و ریالی دولت به نورچشمی‌ها از جیب بیت‌المال همچنان در جریان است و نه بانک مرکزی اراده‌ای برای کنترل بانک‌های متخلف و فراهم کردن سازوکاری برای پیشگیری از جرایم ارزی دارد و نه وزارت امور خارجه به فکر بازگشایی بازارچه مرزی یزدان برای بهبود نسبی شرایط منطقه است، قوه قضاییه بیاید و برخی از این مشکلات را جبران کند؟ به عبارت ساده‌تر چه اشکالی دارد وقتی نمی‌توانیم جلوی دزدی را بگیریم، پس از دزدی، تا جای ممکن دزد را بگیریم؟! قطعا مشکلی ندارد و دست دستگاه قضا هم درد نکند. اما این فهم ما از قدرت سیاسی و وضعیت نابسامان‌مان، مشکلات بزرگی دارد که بهشان می‌رسیم...

ادامه مطلب...
۲۹ مهر ۹۹ ، ۰۹:۰۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد مقید

کربلا به روایت یزید (قسمت سوم) | انقلاب فرهنگی و اجتماعی پیامبر

✅اگر دین ندارید لااقل «چپ» باشید!

این گزاره را اولین بار از زبان دوستی شنیدم که گرایشات سوسیالیستی داشت. («به روز شده» ی سخنِ حسین (ع) در کربلا که فرمودند «پس ای قوم اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!»)

✅در قسمت قبل به ساختارهای جامعه جاهلی پرداخته و نظام طبقاتی و اشرافی آن را واکاوی نمودیم. حال سوال این است که انقلاب اسلامی پیامبر تا چه میزان فرهنگی اجتماعی و تا چه میزان شورشی طبقاتی است؟

✅نشانی را باید از «ساختار زبانی» جست که پیامبر به وسیله ای آن «ساختار روانی» جامعه را به چالش می کشد... معجزه قرآن است! و در سال شصت و یک هجری حسین (ع) بر سر نیزه باز «قرآن» می خواند!

✅نگاه خاندان بنی امیه به این ساختار زبانی و تحولاتِ اجتماعی بر گرفته از تحولات اجتماعی چیست؟
♨️در این قسمت چیستی و چگونگی انقلاب فرهنگی و اجتماعی پیامبر تشریح شده است.

🎥کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه چی‌زاده

۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۱۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

کربلا به روایت یزید (قسمت دوم) | جمهوری جاهلی

✅در زمانِ امامت حسین بن علی (ع) ساختارهای جاهلی به شدت باز تولید شد. ساختارهایی که با تلاش پیامبر و انقلاب فرهنگی اجتماعی او طی بیست و سه سال عمدتا اصلاح شده بود.

✅اما ویژگی های جامعه ی جاهلی چه بود؟ و اساسا عصر جاهلی را می توان به یک دوران یا مقطع تاریخی خاص نسبت داد؟ ساز و کارهای اجتماعی، اقتصادی، قومی و قبیله ای در زمان جاهلیت از چه ویژگی هایی برخوردار بود؟

✅شروع سخن از تشریح مناسبات در جامعه ای است که صدها سال پیامبری در آن ظهور نکرده!

✅اگر نظام روابط در این جامعه را بشناسیم خواهیم فهمید بعدها پیامبر با چه رویکرد پیچیده ای نهضت خود را آغاز کرده است و اینکه حسین (ع) در گفته های خود "اصرار" دارد «می خواهم به "سیره" ی پدر و جد خود عمل کرده و امت را اصلاح کنم» دقیقا به چه معنی است؟

♨️در این قسمت جامعه ی جاهلی را تشریح کرده‌ایم.

 🎥کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه چی‌زاده
۰۶ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

کربلا به روایت یزید (قسمت اول) | حسینِ(ع) علیه حسین(ع)

مجموعه‌ای برای آشنایی مخاطبین با عصر نزول قرآن و شیوه‌ی اداره‌ی جامعه‌ی جاهلی، نوع کنش پیامبر تا زمینه‌های قتل حسین بن علی (ع) و آشنایی با منطق درونی خاندان بنی امیه ... هر چند با روایتی متفاوت!

حسینِ مناسکی، حسین قاجاری، حسین اسیر در گفتمان اشک و آه، حسینِ به دنبال ایجاد حکومت اسلامی، حسینِ ضد امپریالیسم، حسینِ آماده مذاکره با عمر سعد!
 حسینِ واقعی کدام است؟

🎥کاری از یاسر عرب، سید محمد فاطمی و ابراهیم قهوه چی‌زاده
۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید
يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۵۶ ق.ظ سجاد مقید
سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ!

سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ!

علی مرد رفتن و شدن بود و میل ماندن نداشت. حکومت علی هم میل ماندن به هر قیمتی نداشت. حکومت اسلامی، حکومت شدن‌هاست. حقیقت و عدالت مطلق در نقطه‌ای دوردست است و علی تنها برای حکومتی مشروعیت قائل بود که میل به همان بینهایت داشته باشد. او می‌دانست که هر لحظه توقف به هر بهانه‌ای، او را به طاغوتی تبدیل خواهد کرد. به برگشت که اصلا فکر نمی‌کرد.

تلاش برای جاودانگی در حال سکون، معنایی ندارد. اصلا خود حضرت امیر، همین را می‌گویند. حکومت برای علی، جز نفی طاغوت و میل به سوی حق، ارزشی ندارد. حفظ این حکومت به قیمت سازش با طاغوت، برای علی یعنی مرگ.

علی روح خود را به جاودانگی سپرده و چنین کسی به مرگ تن نمی‌دهد. اصلا کسی که فردایش از امروز به حقیقت مطلق نزدیکتر نباشد، با علی نسبتی ندارد.

در دریا غیر موج و ساحل چیزی نیست. موج‌هایی هستند که وجودشان به رفتنشان بستگی دارد و صخره‌هایی در ساحل، که حیات‌شان تا زمانی‌ست که سرپایند. اما خلقت فقط برای رفتن، هستی قائل است. صخره‌ها، موج‌هایی بودند که غرورشان آنها را سخت کرده. صخره در برابر عشق گردن کشی کرده و منجمد شده.

موجی که تمام هستی‌اش رفتن است، به عمر طولانی نمی‌اندیشد. البته موج‌هایی هستند که عمرشان به درازا می‌کشد ولی آن‌ها هم هیچ گاه از رفتن خسته نمی‌شوند و قصد ماندن و به صخره پیوستن نمی‌کنند. موجهای پیر هم مرگ ندارند. موج فقط وقتی متوقف می‌شود که به صخره برخورد کند. و این برای او مرگ نیست. این شهادت است. شهادت مرگ نیست. مرگ برای ساحل است و جاودانگی برای موج.

موجِ زنده رو به سمت همان حق مطلقی می‌رود که قبل از خلقتش عهدی با او بسته است. پدرش، این عهد را به ارث گذاشته. او به سمت حقیقت مطلقی که عطشش را دارد می‌رود. ساحل سنگ‌دل سد راه او می‌شود و او چاره‌ای ندارد جز این که سد را بشکند. حقیقت درست پس از صخره‌های ساحل طلوع می‌کند.

طاغوت همیشه با غرور خود، قصد پوشاندن حقیقت و سد راه آن را دارد. او خودش را حقیقت جا می‌زند. غرور جاودانگی و بی‌نیازی از معشوق، ساحل را سخت و منجمد کرده است.

موج برای وصال معشوق چاره‌ای جز کوبیدن مشتش به صخره‌های سخت ندارد. غرور، چهره‌ی ساحل صخره‌ای را خشن کرده است. ساحل صخره‌ای، همان طاغوتی‌ست که اگر هزار سال هم با غرور ایستاده باشد، امواج شهید دریا سرنگونش خواهند کرد ...

موج برای وصال، چاره‌ای جز ستیز با ساحل ندارد ...

صخره‌های ساحل خود را فریفته‌اند. در هوس و تکبر، خودشان و خلقت‌شان و شعله‌های عشقی که موجب هستی‌شان بود را فراموش کرده‌اند. خیال کرده‌اند سکونت گزیدن و عمر بلند می‌تواند جاودانشان کند. غافل از اینکه از همان ابتدا نیستی را گزیده‌اند. او که این جهان را آفریده، جاودانگی را در رفتن و شدن قرار داده. چه خام خیال و هوس‌ران‌اند آنان که وهم و آرزوی جاودانگی را در بودن و ماندن می‌جویند.

هرچه بر طبیعت تسلط یابند و با غرور، ادعای جاودانگی کنند هم روزی موج‌هایی که سرباز خدایند، غرق‌شان خواهند کرد. این قانون خالق دریاست و عاقبت زمین، به موج‌ها تعلق خواهد گرفت.

اما تا آن روز موعود هر صخره‌ای که می‌افتد، طاغوتی دیگر در جایی دیگر می‌روید. تا دریا دریاست و تا این جهان باقی‌ست موج و صخره هم هست ... روزی که تمام صخره‌ها فروبریزند، جهان تمام شده و نوبت حساب‌رسی می‌رسد.

و موج‌هایی که خسته می‌شوند و آرام می‌گیرند، خللی در این قانون به وجود نمی‌آورند. خدایشان آنها را می‌برد و موجهای دیگری را می‌آورد که او را بسیار دوست دارند و او نیز بسیار دوستشان دارد.

موج پیر نمی‌شود. اصلا پیری و فرسودگی برای موج نیست. عمر بلند، نتیجه پابند شدن و سکون از روی غرور است. این سکون، هویت ساحل طاغوت  است نه موج. موج تنها به رفتن و وصال می‌اندیشد. حتی اگر پیر هم شود، فرسوده نمی‌شود. موج، موج است گرچه پیر شود!

موج‌هایی که عمرشان بلند می‌شود هم هیچ گاه از رفتن نمی‌ایستند. می‌دانند که محبوب، رفتنشان را این گونه خواسته ببیند. او هم همچنان به رفتن ادامه می‌دهد.

ولی این در مورد صخره درست نیست. صخره‌ها وقتی پیر می‌شوند، فرسودگی و سپس شکست در انتظارشان است. این عاقبت حتمی طاغوت‌هاست که هر چه هم بر امواج آزاده ولی ضعیف فخر بفروشند، باز هم محکوم به نیستی و مرگ‌اند.

اما موج‌های دیگری هم هستند که از روی هوسِ چند روز بیشتر زیستن، چون به ساحل می‌رسند، خودشان را در گودالی پرت می‌کنند که چند روزی بیشتر در آن روزگار بگذرانند. این گودال و سکون آن، طعمه‌ای‌ست که موج را از حقیقت پشت صخره‌ها غافل می‌کند و به سمت خود متوجه می‌سازد.

آن‌ها همان امواجی هستند که فریب ساحل طاغوت را خورده بودند و پنداشته بودند که حقیقت همین است و پس از او چیزی نیست. آن‌ها واقعیت ساحل را به جای حقیقت ماورای ساحل نشانده بودند ... و برای همین هم سر ستیزی با ساحل و واقعیت طاغوتی آن نداشتند تا با عبور از او به وصال حق برسند ...

آب آنقدر در گودال و در پناه ساحل می‌ماند تا متعفن شود و نهایتا با تحمل درد تبخیر، زجرش تمام می‌شود.

صخره‌ای هم که هزار سال خود را به جای حقیقت جا زده و جسم امواج را گرفته، هنگام فرسودگی و شکستن‌ زجر می‌کشد.

اصلا گندیدن و زجر کشیدن هنگام مرگ، سرنوشت مشترک ساحل طاغوتی و امواجی‌ست که سکون و بودن در پناه ساحل را گزیده‌اند. به عکس امواج شیدا و عاشق ... که رفتن و شدن را انتخاب کرده‌اند و شهید می‌شوند ...

بر خلاف موجی که در حال رفتن است و حتی پس از برخورد به ساحل هم نمی‌میرد، امواجی که در همان دل دریا به جایی که رسیده‌اند رضایت می‌دهند و خیال رسیدن می‌کنند، همان جا می‌میرند. آنچه از او به ساحل می‌رسد، موج نیست. جسم بی‌روحی‌ست که با رسیدن به ساحل، عمرش تمام می‌شود.

همان لحظه‌ای که قفس جسم‌شان می‌شکند، روحشان نیز غرق می‌شود. روح اینان، سال‌هاست که طعم عشق و غم هجران را از یاد برده است و میلی به رفتن ندارد. مرگ اینان -هرچند نه به اندازه تبخیر گنداب‌های پشت ساحل و شکستن صخره‌ها- برایشان دردناک است. ایشان هم سرِ ستیزی با ساحل و واقعیت طاغوتی آن نداشتند ...

او قابل ترحم‌ترین موجودات است. نه چنان قدرت و غروری دارد که جسمش را سخت کند و در کنار صخره‌های دیگر، برای خود قدرتی دست و پا کند و چند صباحی به امواج فخر بفروشد و خود را به جای حقیقت جا بزند. و نه آنقدر مزه‌ی عشق چشیده است که روحش را نای رفتن باشد. و نه انگیزه‌ای برای ماندن دارد تا به گنداب‌های پشت ساحل بپیوندد. از واقعیت رانده و از حقیقت مانده ...

او شهید نمی‌شود. رسیدن به ساحل و پی بردن به دروغش همان و مردن همان ...

مرگ، داسی نیست که در گندم‌زار هستی افتاده باشد. مرگ موشی‌ست که در این گندم‌زار دنبال خوشه‌های مرده‌ای می‌گردد که به عدم و نیستی تعلق دارند. برای انسان‌هایی که هستند، مرگی نیست.

موج وقتی به ساحل می‌رسد نمی‌میرد. او جسم فانی خود را رها می‌کند و با روح خود پیش خدایش می‌رود. این صخره است که جاودانگی را در جسم سخت خود جستجو کرده و با فدا کردن روحش، هوس جاودانگی جسمش را در سر می‌پروارند. او وقتی می‌شکند، می‌میرد. مرگ منتظر شکستن همین‌هاست. اصلا مرگ از موجی که برای‌ش آغوش گشوده، می‌گریزد.

موج، مامور به تکلیف است. او وظیفه دارد برود. اصلا دست خالق، هستی او را در رفتن قرار داده. صخره‌ی طاغوت، جلوی رفتن او را می‌گیرد و عاقبت موج می‌شود شهادت. ولی این بهانه‌ای برای پیوستن به طاغوت نیست.

ضربه‌های نحیف موج بی‌اثر نیستند. موج‌ها، تن سخت و روح به عدم پیوسته‌ی ساحل را می‌فرسایند. گاهی موجی مثل ابراهیم می‌آید و نمرود را می‌شکند. گاهی موجی مثل موسی، ساحل فرعون را غرق می‌کند. و آخرین موج، موج محمد، با تمام هستی خود نیستی همه‌ی ساحل‌ها را به رخ‌شان می‌کشد و در تن تمام صخره‌های جهان رعشه‌ای می‌اندازد تا تمام نیستی‌شان پر از تَرَک شود.

از پی این آخرین موج، موج‌هایی روانه‌ی ساحل طاغوت می‌شوند که هر کدام توان خرد کردن همیشگی طاغوت را داشتند. اما وقتی ساحلی در کرانه‌های دریا، روح امواج را آزاد نکند، آفرینش بی‌معنی می‌شود. مگر می‌شود خدا امواج را شیفته و دیوانه‌ی خود کند و راهی برای وصال نگذارد؟!

حسین، چنان طعنه به این صخره‌ها زد که می‌توانست همه را تا ابد، غرق کند. ولی در این صورت نظم خلقت و عشق‌بازی امواج و شهادت، همه از میان می‌رفت. او پس از خرد کردن ساحل، به حقیقت پیوست و صخره‌ها را برای شهادت و وصال امواج باقی گذاشت. او اصلا از ابتدا بخشی از حقیقت بود که در دریا جا مانده بود. او برای همین در میان امواج جا گرفته بود که راه و رسم رفتن و شکستن ساحل را بیاموزد.

اصلا اخراج آدم از بهشت تنها افسانه‌ای مقدس یا پدیده‌ای غیر منتظره نبود. این بخشی از آفرینش آدم و جهان اوست. نافرمانی آدم، جزوی از آفرینش بود. خدا پس از راندن آدم از نزد خود، او را خواند و آن قدر به او مهلت زجه و زاری و حسرت داد تا بی‌تابیِ شدن و بازگشتن در هر جزئی از آدم شعله بگیرد و او را به وجود بیاورد.

گاهی خدا امری می‌کند که منتظر نافرمانی از آن است و گاهی نفی‌ای می‌کند و منتظر سرپیچی‌ست. نافرمانی شیطان و سرپیچی آدم، بخشی از خلقت و لازمه‌ی نظم یافتن آن بود. تا صخره‌ای نباشد و مانع امواج شیدا نشود، عشق‌بازیِ حقیقت پشت ساحل با امواج دریا، معنایی ندارد. حال آنکه اصلا قصد خالق از خلق ساحل و امواج، بنده‌گی و دلدادگی و وصال بوده ...

خوردن میوه‌ی ممنوعه بخشی از روند خلقت بود. آدم باید از بهشت اخراج می‌شد تا حسرتی همیشگی از هم‌جواری حق مطلق در وجودش شعله بکشد. آدم باید از بهشت اخراج می‌شد تا مراحل خلقتش تمام شود و «آدم» شود. بر خلاف صفات اکتسابی جسمانی، این شعله‌ی گدازان، به تمام فرزندان آدم رسید. عشق به حق و بی‌تابی پیوستن به آن. انگار خدا همه‌ی ما را پس از تجربه‌ی هم‌جواری، از خویش راند و سپس از آن بالا، دعوتمان کرد و رفتن و شدن را ماهیت انسان قرار داد.

شیطان، نخستین کسی بود که در مقابل حقیقت و عشق، گردن‌کشی کرد. اما نافرمانی او از امر خدا، بخشی از خلقت جهان ما بود. دریا نیاز به ساحل دارد. خدا دریایی را آفرید که شیطان، نخستین خشکی در کرانه‌ی آن شد. وقتی مانعی و عاملی نباشد که حواس آدم را پرت کند و مسیر رفتنش را پر خطر، حقیقت عشق ظهور نخواهد کرد.

ماجرای اخراج آدم از بهشت، ماجرای شیدایی و میل همیشگی به بالا رفتن و هرگز نرسیدن آدمی را روایت می‌کند. خدا دلیل بی‌تابی همیشگی انسان را برای‌ش بازگو می‌کند. اما باز هم اغلب این موج از آسمان افتاده، یادش می‌رود که در این جهان کاری جز فرار و بازگشت به سوی معشوق که همان حقیقت پشت ساحل است ندارد! مشغول خود می‌شوند و رفتن را فراموش می‌کنند.

چه کوتاه‌اند کسانی که به اشتباه، «بودن» را با «هستن» اشتباه می‌گیرند و بودن انسان را مساوی وجود داشتن او خیال می‌کنند. نمی‌دانند که طبیعت خلقت انسان، رفتن و شدن است. بودن و ماندن، عین «عدم» ماست و در رفتن و شدن رنگ «وجود» بر اندام آدم، می‌نشیند. همانطور که موج هر لحظه از رفتن بایستد، دیگر نیست.

مرگ طبیعی، برای آدمهای زنده، نیست. همانطور که روزمرگی و ماندن، ربطی به آن‌ها ندارد. مرگ طبیعی یعنی مرگ بر اثر فرسودگی و پیری. پیری مخصوص صخره‌های ساحل است. موج پیر نمی‌شود. در همان جوانی، قفس جسمش را می‌شکند تا سریعتر به بینهایت میل کند. حتی اگر عمرش به درازا بکشد هم پیر و فرسوده نمی‌شود.

هر که بودن را برگزیده، چون ساحل آرامی‌ست که مغرور و سرکش، حسرت رفتن را در خود کشته و ثباتش اورا به گردن‌کشی و توهم خدایی می‌کشاند. او با ماندن خود، «عدم» را برگزیده؛ هرچند که این سفتی و سختی، مرگش را هزار سال به تاخیر اندازد. یا مرداب متعفنی می‌شود که تنها چند روز بیشتر در پناه طاغوت زنده می‌ماند و این گونه ذلت بندگی صخره را به جای جاودانگی حیات در جوار معشوق می‌فروشد.

اما موج همان «موجود» شیدایی‌ست که هستی‌اش به رفتنش بستگی دارد. او می‌داند که رفتنش او را به سینه‌ی سخت صخره‌ای خواهد کوفت که جسمش را خواهد گرفت. ولی او هستی جاودانه را انتخاب کرده و چه بهتر از این که جسمش را بگذارد و سبک‌تر برود. موج هرگز نمی‌میرد. اصلا مرگ برای وجودهای جاوید نیست. مرگ برای مرده‌هایی‌ست که در مقابل معشوق گردن‌کشی کرده‌اند.

...

ما امواجی هستیم که می‌توانیم، جاودانه شویم و آنقدر سبک گردیم که جسم‌مان هم توان هم‌راهی‌مان را از دست بدهد. آنقدر سبک که حتی جا ماندن جسدمان روی سنگ‌ریزه‌های ساحل را هم حس نکنیم. وقتی قفس جسم علی شکافت، با شعف به همان حقیقت پس از ساحل سوگند خورد که رستگار شد ...

ما می‌توانیم گندابی پشت ساحل هم باشیم و زجر پیری و گندیدگی بکشیم و نیستی را برای خود انتخاب کنیم تا چند روز بیشتر در پناه طاغوت زندگی کنیم.

و یا صخره‌ای مغرور شویم و با کتمان حقیقت، بر امواجْ فخرفروشی کنیم و باز هم زجر پیوستن به نیستی و دردِ شکستن را تحمل کنیم. زجر عمر بلند بی‌حاصل و لبریز از هجران ...

اصلا دریا جای رسیدن نیست. او که دریا و ساحل و موج را خلق کرده، دریا را فقط برای رفتن آفریده. هر موجی که توهم رسیدن به سرش بزند و لحظه‌ای سکون گزیند، همان لحظه به عدم می‌پیوندد. و موش مرگ، حریصانه به دنبال جمع کردن این خوشه‌های مرده است ...

در هر صورت هستی ما به رفتنمان گره خورده و این شاید تنها جبر طبیعت باشد ...

اگر می‌رویم هستیم و همان لحظه که بایستیم دیگر نیستیم ...

 

سحر 28 اردیبهشت 1399

23 رمضان 1441

۲۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۵۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد مقید

این نظام خورنده و خورده شونده است!!

از نهضت مطالعه:

حضرت (ع) می‌گویند: «من یستأثر من الاموال یهلک» کسانی که در ثروت عمومی، انحصارطلبی می‌کنند و مافیای ثروت در جامعه تشکیل می‌دهند، هلاک می‌شوند. در همان «لایکون دولةً بین الاغنیاء منکم» هم قرآن دقیقا به همین مافیاهای ثروت و سرمایه‌داری اشاره دارد. طبق فرمایش حضرت (ع)، کسانی که انحصارطلبی اقتصادی می‌کنند و قطب‌های سرمایه تشکیل می‌دهند «یهلک و یهلک» اینان هم خودشان را هلاک می‌کنند که هلاکت انسانی است و هم جامعه را هلاک می‌کنند. در جای دیگر می‌فرماید که اینها محاربند و با خدا و رسول (ص) اعلام جنگ داده‌اند، چون حقوق مردم را پیامبر میکند. یا در توصیف جامعه‌ی فاسد و اهل دنیا و سرمایه‌داران شادخوار و عیاش می‌فرمایید: «کلابٌ عاویة» اینها سگ‌های زوزه‌کشند و در قیامت هم به شکل انسان، محشور نمی‌شوند بلکه به شکل سگ و خوک و حیوانات محشور می‌شوند، اینها سگ‌های زوزه‌کشند که «یأکل عزیزُها ذلیلَها»: قدرتمندها، ضعیف‌ها را می‌خورند. «و کبیرُها صغیرَها» بزرگانشان هم کوچکترهای خود را می‌خورند، یعنی سرمایه‌دارهای گردن‌کلفت‌تر، سرمایه‌دارهای جزء را له می‌کنند. «قد اضلّت اهلها عن قصد السّبیل»: اصلا اینها مانع راه درست هستند و راه خدا را می‌بندند. این نظام آکل و مأکولی [خورنده و خورده شونده] است. یا فرمود: «جناة ایدیهم لاتکونُ لغیر افواههم» یعنی: دسترنج زحمت‌کشان و رزمندگان، مال دهان خودشان است نه دهان دیگران. این هم جمله‌ای از حضرت امیر (ع) در نهج‌البلاغه است که می‌فرماید: من این منطق را قبول ندارم و این جامعه را دینی نمی‌دانم که عده‌ای کار کنند، جهاد کنند، مبارزه کنند، ولی عده‌ای دیگر بخورند. حضرت امیر (ع) می‌فرماید، این دقیقا خلاف مناطق ماست.

علی(ع) و شهر بی‌آرمان، حسن رحیم‌پور(ازغدی)، صص ۴۶-۴۷

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

امام حسین(ع): چرا در جامعه، بی‌عدالتی و فساد دیدید و سکوت کردید؟

از نهضت مطالعه:

سیدالشهداء در حج به یارانشان می‌فرمایند که بروید و همه‌ی کسانی را که می‌شناسید، از بزرگان، مفسران قرآن، علما، اصحاب پیامبر، آدم‌های نخبه، روشنفکران و هرکسی که جامعه به آنها توجه دارد الان در مراسم حج و در مکه است، همه را فرا بخوانید. من سخنان مهمی با آنان دارم. گروهی نزدیک به نهصد نفر از بزرگانی را که به مراسم حج آمده بودند، جمع کردند. بیش از دویست تن از اصحاب درجه یک پیغمبر (ص) در آن جمع بودند و عده‌ای نیز از تابعین، همان نسل دوم و سوم که پیغمبر (ص) را ندیده بودند، همه در منیٰ جمع شدند...
امام خطاب به بزرگان جهان اسلام می‌فرمایند:
«این طاغوت، با ما کرد آنچه دیدید و می‌دانید؛ اما من سوالی از شما دارم؛ اگر درست می‌گویم، تصدیقم کنید و اگر خطا می‌گویم علیه من موضع بگیرید و در هیچ صورت، بی‌تفاوت نباشید. یا له یا علیه حرفی بزنید و موضع بگیرید...»
... خواهش می‌کنم در مفاد این خطبه دقت کنید که سخنرانی بسیار تکان‌دهنده‌ای است. سیدالشهداء (ع) خطاب به علما و بزرگان جهان اسلام در مراسم حج و در قربانگاه منیٰ می‌گویند:
«ای مردم، بزرگان، عبرت بگیرید از موعظه‌ای که خداوند به اولیای خود در قرآن می‌فرماید. اگر شما خود را اولیای خدا می‌دانید و اگر دین دارید و مخاطب قرآن هستید؛ بی‌تفاوت نمانید و احساس تکلیف کنید. آیا ندیده‌اید که خداوند در قرآن چندین بار به روحانیون مسیحی و یهودی به شدت، حمله فرموده و آنها را توبیخ کرده است؟! که چرا مردان خدا در جامعه و در حکومت، بی‌عدالتی و فساد دیدند و سکوت کردند؟ چرا اعتراض و انتقاد نکردند و فریاد نکشیدند؟» سپس آیه‌ای دیگر را تلاوت فرمود که نفرین می‌کند بر کسانی از بنی‌اسراییل که کافر شدند. چه کسانی؟ آنها که امر به معروف و نهی از منکر نکردند. تعبیر کفر می‌آورد و می‌فرماید:«لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ»؛ یعنی «چه بد عمل کردند.» سیدالشهداء (ع) به بزرگان و علما می‌فرمایند:
«خداوند، علمای مسیحی، یهودی و روحانیون ادیان قبل را چرا نکوهش کرد؟ «کانوا یرونَ مِنَ الظَّلَمَة الَّذینَ بین اَظَهَرهِم المنکَر و الفساد»؛ ستمگرانی جلوی چشم آنها فساد می‌کردند و اینان می‌دیدند و سکوت می‌کردند و دم برنمی‌آوردند. «لا ینهونهم عن ذلک»؛ بی‌طرف می‌ایستادند و نگاه می‌کردند. خداوند، چنین کسانی را کافر خوانده و توبیخ کرده که چرا در برابر بی‌عدالتی و تبعیض و فساد در حکومت و جامعه‌ی اسلامی ساکت هستید و همه چیز را توجیه و ماست‌مالی می‌کنید و رد می‌شوید؟ چرا سکوت کرده‌اید؟ اما می‌دانم که چرا نهی از منکر نمی‌کنید و سازش کرده‌اید. «رغبةً فى ما کانوا ینالونَ مِنهُم و رهبةً ممّا...» عده‌ای از شما می‌خواهید سبیلتان را چرب کنند و عده‌ای از شما هم که سبیلتان را دود بدهند. عده‌ای طمع دارید و سفره‌ی چرب می‌خواهید تا بخورید و می‌گویید که چرا خودمان را به زحمت بیندازیم و با نهی از منکر و انتقاد و اعتراض، ریسک کنیم؟! فعلا که بساطمان رو به راه است و عده‌ای از شما نیز می‌ترسید.»
متاسفانه فرهنگ رایج بین بسیاری از اصحاب پیامبر (ص) در آن دوران، همین شده بود و سیدالشهداء (ع) در اعتراض به آنان فرمود:

ادامه مطلب...
۲۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

امام، همه‌ی امام بود...

مردم حقیقتاً در عمل به توصیه‌ی امام کوتاهی‌ای نکردند و نمی‌کنند. سرّ این جاذبه چیست؟ این جاذبه‌ی بی‌نظیرِ امام بزرگوار ناشی از چیست؟

(...) امام مختصّات شخصیّتی‌ای و موهبتهایی را دارا بود و خدا به او داده بود که این مختصّات، این خصوصیّات در کمتر کسی در این حد جمع می‌شود. امام این خصوصیّات را داشت: انسانی بود شجاع، انسانی بود «باحکمت» و «باتدبیر»، انسانی بود «پارسا» و «پرهیزکار» و «دلبسته‌ی به خدای بزرگ»، «دلباخته‌ی به ذکر الهی»؛ امام مردی بود «ظلم‌ستیز»؛ با ظلم کنار نمی‌آمد، با ظلم مبارزه می‌کرد، «حامی مظلوم»، «استکبارستیز»؛ امام مردی بود «عدالتخواه»، «طرف‌دار مظلومان»، «حامی مظلومان»؛ «اهل صداقت»، با مردم صادق بود، با مردم همان جوری سخن میگفت که دل او بود و احساس قلبی او بود؛ با مردم صادقانه رفتار میکرد؛ در راه خدا اهل مجاهدت بود، آرام نمی‌نشست، دائم در حال مجاهدت بود؛ [مصداق] این آیه‌ی شریفه: فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب * وَ اِلیٰ رَبِّکَ فَارغَب؛(۱) از یک کار بزرگ که فراغت پیدا می‌کرد، چشم به یک کار بزرگ دیگری میدوخت و آن را دنبال میکرد؛ «اهل مجاهدت فی‌سبیل‌الله» بود؛ اینها عوامل جاذبه‌ی امام است. این خصوصیّات در امام «مجتمع» شده بود؛ هر کسی با این خصوصیّات باشد، دلها به سَمت او جذب می‌شود؛ اینها همان عمل صالحی است که خدای متعال میفرماید: اِنَّ الَّذینَ ءامَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمانُ وُدًّا؛(۲) این وعده‌ی الهی است؛ این محبّتها هم محبّتهای الهی است، محبّتهای تبلیغی و تحمیلی و تلقینی نیست؛ کار خدا است، دست خدا است.

(رهبر انقلاب،98/03/14)

به خاطر خدا هم که شده امام را مصادره نکنیم...

امام در یک کلمه امام بود

۱) سوره‌ی انشراح، آیات ۷ و ۸؛ «پس چون فراغت یافتى، به طاعت درکوش؛ و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور.»
۲) سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۹۷؛ «کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‌اند، به‌زودى [خداى‌] رحمان براى آنان محبّتى [در دلها] قرار میدهد.»

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد مقید

آیا استارتاپ‌ها دلشان به حال فقرا می‌سوزد؟

امروز هرکسی چند برنامۀ دیجیتال روی گوشی‌اش دارد که می‌تواند با آن تاکسی کرایه کند، غذا بخرد، هتل رزرو کند یا حتی پرستار بگیرد. این برنامه‌ها بازی دوسربُردند: هم افرادِ نیازمند کار پیدا می‌کنند و هم مشتریان با حداقل هزینه به مقصودشان می‌رسند. «اوبر» و «ایربی‌ان‌بی» جزو اولینِ این استارتاپ‌ها در دنیا بودند. اما یک نگرانی بزرگ: اگر این استارتاپ‌ها، به‌طمع سود بیشتر، بتوانند واسطه‌های دسترسی به خدمات یا همان افراد محتاج کار را حذف کنند، آن وقت چه کسی می‌خواهد آن‌ها را متوقف کند؟

نویسنده: اِوگنی موروزوف ترجمۀ: نجمه رمضانی

مرجع: Guardian

برگرفته از سایت ترجمان

ادامه مطلب...
۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۱۸ ۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

روز مادر مبارک ...

امام مهدی(عج):

در [مادرم، فاطمه زهرا(ع)] دختر رسول خدا(ص) برای من اسوه و الگویی نیکوست.

الغیبه طوسی، ص286، ح245

ادامه مطلب...
۰۷ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

که بین دام و نگاهت کدام صیاد است ...

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است

به من اجازه در اوج پر زدن داده است

در ان کرانه که همواره یک نفر آنجاست

که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد

بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است

شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سوال می کند از خود هنوز آهویی

که بین دام و نگاهت کدام صیاد است

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین

همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است

بدون فن غزل بی کنایه می گویم

دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است…

سید حمیدرضا برقعی

۰۲ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد مقید

کجای کار ما پیش تو لنگ میزند؟!

همه ما معمولا وقتی با فاصله کوتاهی نتیجه نا مطلوب اقدام یا تصمیم نادرست خودمونو می بینیم بر می گردیم و پشت سرمونو نگاه می کنیم تا ببینیم اشکال کارمون کجا بود که اونی که می خواستیم نشد!

اما اگه همین نتیجه نامطلوب با یه فاصله زمانی نسبتا طولانی از تصمیم اشتباهمون اتفاق بیافته کمتر پیش میاد که بازم برگردیم و دنبال اشکال کارمون بگردیم.

اگه این نتیجه نامطلوب به تدریج و به خاطر یه سری تصمیم ها و اقدام های نادرست باشه ، حتی بدتر هم میشه مخصوصا اگه به این شرایط عادت هم کرده باشیم.

اما گاهی پیش میاد که با وجود همه این موانعی که نمیذارن برگردیم و پشت سرمونو نگاه کنیم ، یه دفعه ای به خودمون میایم و این سوال رو از خودمون می پرسیم که کجای کارم لنگ میزنه که نتونستم به هدفی که داشتم برسم؟ چه تصمیم یا تصمیم های اشتباهی باعث شد که به اینجا برسم؟

به نظر من الان همون موقعیه که باید این سوال رو از خودمون بپرسیم؟ از خودمون بپرسیم ما به چی عادت کردیم که الان اینهمه از اهدافمون فاصله داریم؟ چی شده که الان دیگه حتی می تونیم به این شرایط بد هم عادت کنیم؟ مگه قرار نبود ما به سمت آرمانشهر بزرگ و شکوهمند خودمون حرکت کنیم؟ مگه قرار نبود این آرمانشهر رو با دستای خودمون بسازیم؟ آرمانشهر شکوهمند تمدن نوین اسلامی ...

آرمانشهری که از اول هم قرار بود خودمون برای ساختنش قیام کنیم و خدا هم وعده داده بود که اگه تو این راه قدم برداریم ، بهترین و کاملترین بنده خودش رو برای رهبری ما میفرسته ...

کسی که نه تنها وعده موعوده که حضرت معشوق هم هست ...

چی شده که ما حتی یادمون رفته میخواستیم کجا بریم؟ چی شده که قانع شدیم به این بازی های دم دستی اطرافمون؟ چی شد که اونی که می خواستیم نشد...؟

مگه قرار نبود کنار همین انسان کامل عدالت رو اونطوری که خدا ازمون خواسته به پا کنیم؟ مگه قرار نبود امت خوبی برای حضرت معشوق باشیم؟ مگه قرار نبود دنبال تحقق این وعده موعود بریم؟ مگه قرار نبود با تمام وجودمون عاشق خدا بشیم...؟

مگه یادمون رفته قرار بود کنار حضرت معشوق به چه سعادتی برسیم؟ چه بهشتی قرار بود رو زمین بسازیم... چه صلح و عدالتی... چه صداقت و صفایی... چه انسانیتی... چه عقلانیتی... چه آزادی و محبتی قرار بود تو این بهشت برای خودمون بسازیم...؟

هنوز هم خیلی دیر نشده

آره...

همین حالا وقتشه که برگردیم عقب و از خودش بپرسیم که... کجای کار ما پیش تو لنگ میزند!!؟

۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۵ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سجاد مقید