چشم عاشق نتوان دوخت ؛ که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست که بر گُل نسراید

    

غزل: سعدی
بحرطویل: حامد زمانی

آهنگساز: حامد زمانی

تنظیم: نیما نورمحمدی

میکس و مستر: ایمان احمدزاده

طراحی :مهدی متوسلی

تهیه کننده: حامد زمانی

لینک دانلود:

دانلود با حجم ۱۵ مگابایت

---------------------------------------

متن موسیقی

غزل:

بخت باز آید از آن دَر ؛ که یکی چون تو درآید
روی زیبای تو دیدن درِ دولت* بگشاید
صبرِ بسیار بباید پدرِ پیر فلک را
تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید
این ظرافت که تو داری همه دلها بفریبی
وین لطافت که تو داری همه غمها بزداید
چشم عاشق نتوان دوخت؛ که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست که بر گُل نسراید
نیشکر؛ با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیشِ نُطقِ شکرینت؛ چو نِی انگشت بخاید*
گر مرا هیچ نباشد؛ نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم؛ دگرم هیچ نباید

بحرطویل اول :

مژده ای دل!
که کنون وقت وصال است و
غمت رو به زوال است
به عشاق بگویید:
رهِ وصل بپویید
که چارُم* مَه از آن چهاردهِ ما
که عالم همه مجنونِ رُخش
در طلبش نعره زنانند و
به دَف رقص کنانند و
به دل خوف و رجا
از کَرَمِ ساقی ما
طَرد شده درد و
ز شوقِ قدمش سرو روان است و
چنین است و چنان است و
قرارِ دو جهان است و
سپاهی ز غلامان
به رَهَش جامه دریدند و
دل از خویش بُریدند و
به معشوق رسیدند و
همین مَشغله ی ماست
که از عشق بمیریم و
جز او یار نگیریم

ادامه ی غزل :
با همه خلق نمودم* خمِ ابرو که تو داری
ماهِ نو هرکه ببیند به همه کس بنماید
دل به سختی بنهادم؛ پس از آن دل به تو دادم
آنکه از دوست تحمل نکند؛ عهد نپاید
گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی
آنکه روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشمِ عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
نایِ بلبل نتوان بست که بر گُل نسراید

غزل دوم :
هرکه دلارام دید؛ از دلش آرام رفت
باز نیابد خلاص هرکه در این دام رفت
یادِ تو میرفت و ما؛ عاشق و بیدل شدیم
پرده برانداختی؛ کار به اتمام رفت
مَه ننماید به روز؛ چیست که در خانه تافت؟
سرو نروید به بام؛ کیست که بر بام رفت؟
که به همه عُمر خویش؛ با تو برآرم* دمی
حاصل عُمر آن دَمَست؛ باقیِ ایام رفت*

بحرطویل دوم :
دل و دینم به فدای قد و بالای نگاری
که همی بنده نوازست و
حقیقت؛ نه مجاز است
چه بگویم که چنین قصه دراز است
جهانی به دَرَش غرق نیاز است
نماز است
جوار است
به دلم سوز و گداز است
منم آن؛ منم آن؛
منم آن ریزه خورِ خوانِ کریمش
که به کس کار ندارم
بجز آن یار ندارم
ثمنی* غیرِ دلم بر سرِ بازار ندارم
من نالایقِ ناقابلِ نالان چه کنم
با همه درماندگی و
دوری و شرمندگی و
بندگی و بی ثمری
پیش همان شَه
که کریم است و رحیم است و
همان یارِ قدیم است
جهان گیرِ جهاندار و
به دل دلبر و دلدار و
وفادار و هوادار و
بهین* سرور و سردار و
کس و کار و
به دل یار و
جهانی به کَرم هاش بدهکار و
چه میشد دل غمدیده ی من را
بشود باز خریـــــــدار

غزل: سعدی
بحر طویل: حامد زمانی